نگرانی دارم و اضطراب، نه.

ازدواجِ ما معمولا در ما مجموعه‌ای از دو حسِ زیر رو ایجاد می‌کنه:

 

1. همونیه که من می‌خواستم

2. همونیه که ازش می‌ترسیدم

 

چیزهایی که همیشه می‌ترسیدی، برات پیش میان و چیزهایی که همیشه دوستشون داشتی، در طرف پیدا میشه و همه‌ی این‌ها ما رو در مرز امیدواری و نگرانی پیش می‌بره تا یاد بگیریم اونی که همیشه حواسش هست، ربِ قادرِ متعاله و هم، عطایاش کامله و هم، ما رو کاملِ کامل می‌خواد و بازی رو اونجوری می‌چینه که خیر ماست، نه چیزی که ما با محاسبات ناقص خودمون درست می‌دونیم.

۰ نظر ۲ لایک

قشنگ خوف برم داشت

این روزها یه کلاس خیلی کوچولوی مجازی برنامه‌ریزی دارم. تا اینجاش خب خیلی طبیعیه. دوست داشتم منظم باشم، تکنیک‌هایی رو یاد گرفتم و دوست دارم به دوستانم هم منتقلشون کنم.

 

یه نفر توی اینستا دنبالم کرده و شروع کرده پست‌های قدیمی رو لایک کردن و خب اینم طبیعیه؛ اما همینجوری که داشته می‌خونده یه پستی رو توش لایک کرده که گفته بودم من یه سری تکنیک‌ برنامه‌ریزی بلدم و یه دفتر برنامه‌ریزی طراحی کردم که اگر علاقه‌مندید می‌تونم در اختیارتون بگذارم و زیرش گفته کاش همینجا (مجازی) یادش می‌دادید.

 

پست مال کیه؟ حدودا 4 سال پیش!

 

من به خودم که رجوع می‌کردم می‌دونستم برنامه‌ریزی همیشه دغدغه‌م بوده، اما اصلا خاطرم نبود براش چه کارهایی کردم! حتی یادم نبود یه کلاس ناکام با مهدیه و ساجده (سلام ساجده :)) ) و زهرا سرشکی داشتم. یادم نبود که چقدر خودم رو زیر و رو کردم تا یه روشی در بیارم برای منظم شدن و چه روزهای خوبی هم بود اما هرگز به پای این روزها نمی‌رسه الحمدلله.

 

علاقه‌ای که به ظاهر پنهان شده در گذر زندگی، اما با من بوده و بوده و بوده تا بهش رسیدم. خیلی چیز پیچیده‌ایه این نفس. تعلقاتی که تصور می‌کنی ازشون فاصله گرفتی و ازت فاصله گرفتند اما، یه نسیم که می‌وزه الو می‌گیره و خودی نشون میده ... و هستند با تو، شاید تا دم مرگ، شاید تا قیامت، شاید تا صراط. حالا این تعقلات خواهند برد تو روبه سمت بهشت یا خیر؟ الله اعلم.

 

یاد اون حدیث امام رضا علیه السلام میوفتم می‌گفتند اگر کسی سنگی رو هم دوست داشته باشه با اون محشور میشه و حشر چی می‌تونه باشه جز یک هم‌نشینی غیر قابل انکار و واضح و عیان؟

۰ نظر ۷ لایک

قشنگ مصداق آبِ روی آتیش

توی همین زندگی کوتاه تا الان، چهار یا پنج تا تجربه به دست آوردم که خیلی کلیدیه؛ البته شاید بشه گفت به همون نسبت که ما چیزی نیستیم و کاره‌ای نیستیم توی عالم، تجربه‌هامون هم خرد و کوچولو موچولوئه و اما وقتی نگاه می‌کنم می‌بینم فلان مسئله رو خوبِ خوب می‌فهممش و قشنگ نشسته به جونم، می‌فهمم آهان این دریافت من از زندگیه.

 

حالا فکر کردید همه‌ش رو الان لیست می‌کنم؟ حاشا و کلا :)) به این ارزونی‌هام نیست.

 

یکیش اینه که برای آدم عصبانی نباید خوراک درست کرد. خوراکِ آدم عصبانی، عصبانی، بی‌قرار، داغون کردن دیگرانه. کسی که خیلی حس حقارت می‌کنه درونش به هر دلیل، یا محدودیتش خیلی زیاده و با این ماجرا هی ور میره توی ذهنش، خشم پیدا می‌کنه. خشم مثل آتشه، هیزم می‌خواد برای سوختن. پیش آدم عصبانی، چه مادره، چه همسره، چه همکاره، هیزم نباش. یعنی چی آقا جان؟ یعنی بذار بزنه، بشکنه، نعره بکشه، خودش رو بزنه، سکوت کن. نه سکوتی که معلوم باشه داری خودت رو می‌خوری از درون. سکوتِ دریایی. یعنی طرف هر کاری می‌کنه بذار حس کنه داره سنگ ریزه می‌ریزه توی دریا. بذار حس کنه کارش لگد زدن به یه سنگ دویست کیلوییه؛ هیچی به هیچی؛ تو هم داری عین اونایی که نمی‌شنون به زندگیت ادامه میدی. نگو بذار جوابش رو بدم بفهمه. یه چیزی بگم نگه لالی. کل کل نکن. نمی‌فهمه. فقط تو نقش هیزم رو به عهده می‌گیری برای بیشتر و بیشتر الو گرفتن اون. اگر ظرفیت صحبت داشت، تو زمان آرامش، حرف بزنید. نداشت که هیچی.

 

دغدغه‌هات و تمرکزت رو از حوزه‌ی خوب است چه بشود ها خارج کن. روی چیزهایی تمرکز کن که خلل ناپذیرند و انکار ناپذیرند و با خوشی و ناخوشی دنیا و اهلش، از بین نمیرن. تمرکزت رو بذار روی آخرت. روی سرای باقی. اولش به نظر شعار می‌رسه ولی آخرش همینه نسخه‌ی کاربردی. این آدمی که عصبانیه بزنه بترکونه همه چی رو، چه دخلی به تو و آخرتت داره؟ و مگه وقتت اضافه اومده که هی بشینی غصه بخوری چرا با من اینجوری حرف زدن، چرا بهم توجه نکردن. ولش کن. بعد یه مدت می‌بینی، هر کی هر کاری خواست باهات بکنه، فقط وقتش رو تلف کرد! 

 

یکی از استادای من می‌گفت، احترام و احسان و رعایت حد و حدود به جای خودش واجب، اما هیچ کس حتی پدر و مادر (دیگه شما بگیر برو تا تهش) ما حق نداره به خاطر فشار روحی، ناراحتی و گره‌های شخصیتی و روحی که وقت نذاشته برای اصلاحش، روحمون رو با چاقو بتراشه. اگر 60 درصد شرایط باب میلت نیست، 40 درصد دیگه رو که نگرفتن ازت، از همون لذت ببر. کتاب بخون، فیلم ببین، کیف وجود آدم‌هایی که می‌تونی دوستشون داشته باشی رو ببر. بذار اونی که عصبانیه این دو روز دنیا رو زهرمار خودش بکنه. طوری نیست.

۱ نظر ۵ لایک

یک مشکل رایج و فراگیر در دوران عقد

پدر و مادرهایی که رابطه‌ی عاطفی و زناشویی کافی و گرمی با همسرشون نداشتند (که عموما نداشتند به دلیل فقدان آموزش صحیح، عدم احساس نیاز به بالا بردن دانش در این زمینه یا باورهای نادرستی که جامعه و دوستان بهشون منتقل کردند)، به احتمال زیاد دختر/ پسر، عروس و دامادشون رو در دوران عقد بسیار تحت فشار و محدودیت قرار میدن (نه که دلایل دیگه نداشته باشه؛ فرهنگی، عرفی، هرچی، اما معمولا به این اشاره نمیشه).

 

1.

با این والدین با ملاطفت رفتار کنید و نسبت بهشون گارد نگیرید. کل کل نکنید و حتی از حق خودتون هم دفاع نکنید :)) چون در مراحل بعد فشارشون رو بیشتر خواهند کرد؛ در مراسم، گل گرفتن، ماشین عروس رو چه انتخاب کردن، منزل کجا گرفتن، عیدی چه آوردن و هزاران هزار مسئله‌ی مسخره‌ی دیگه شما رو تا مدت‌ها بعد از عروسی هم تحت فشار خواهند گذاشت با کلام و عمل.

2.

از روابط عاطفی خودتون و حمایت‌های همسرتون با آب و تاب توضیح ندید و کلا توضیح ندید (مخصوصا روابط خصوصیتون، به هیچ وجه)! خیلی معمولی و عادی جلوه بدید همه چی رو، که حرصشون در نیاد. چرا باید حرصشون در بیاد؟ مگه پدر و مادر ما و دلسوز ما نیستن؟ چرا خیلی دلسوزن، خیلی زیاد، اما کسی که از چنین نعمتی به هر دلیل محروم بوده و اون رو در اختیار دیگران می‌بینه، خیلی محتمله که احساس حسادت اذیتش بکنه و شاید خودش هم ندونه از چی اذیته، و متاسفانه در این مورد خیلی قوی و کاملا انفجاری خودش رو نشون میده.

3.

توصیه‌های انذاریشون رو با مهربانی بشنوید و از این گوش به اون گوش بگذرونید؛ حالا بری سر خونه زندگیت ببینیم طرف چی کار می‌کنه، حالا انقدرم رو نده بهش، پول ازش بخواه، بگو برات هدیه بگیره، این‌ها جز سرد کردن روابط زن و شوهر هیچ خدمتی به شما نخواهند کرد. نشنیده بگیرید. اصلاح کردن کم و کاستی‌ها با بکن نکن‌های بی‌سلیقه و جنگ و دعوا اتفاق نمی‌افته. مقداری هنر و صبوری می‌خواد.

4.

خصوصا دخترها، با مادرها، خوبه که از چیزهای عادی و معمولی با آب و تاب صحبت کنند که مادر سراغ بحث‌های حاشیه‌ای نره و فکر نکنه شما باهاش سرد شدید بعد از ازدواج و تحویلش نمی‌گیرید (چون بیشتر حواس و انرژی ناخودآگاه سمت همسر میره).

5.

قبل از افتادن در این پروسه روابطتون رو گرم کنید با والدین. بهشون احسان کنید که تا جایی که میشه باهاتون انس بگیرند.

6.

مهات‌هاتون رو بالا ببرید و و و، دوران عقدتون رو به بهانه‌های ساده طولانی نکنید؛ آشپزی بلد نیستم، مهارت ندارم، درسم تموم نشده، سطل توالتِ ستِ جا دستمالیم پیدا نکردم :))) (دیدم که میگم). زودی برید سر زندگیتون. به مراتب راحت‌تره مدیریت شرایط. هر چند اصولا تا سال اول و یا تا بچه‌ی اول باید تحمل و مهارت نشنیدن حرف‌هایی از سنخ چیزی که بالاتر گفتم رو داشته باشید.

۱ نظر ۸ لایک

محرمانگی اطلاعات در دوران عقد

از من به شما نصیحت و وصیت

در دوران عقد، عیب و حسن همسرتان را به احد الناسی نگویید؛ مگر مشاورِ خداترسِ کار بلد.

علی الخصوص خانواده‌ی درجه‌ی یک!

و بعدتر، دوستان.

چون از این دو برچسب نمی‌توانید فرار کنید:

۱. حالا اولاشه، همه‌ی مردها اولش جوگیرن.

۲. دیدی ما گفتیم عیب و ایراد دارن تو چشم و گوشت رو بستی و ول کن نبودی؟

 

تجربه نوشت: گاهی فکر می‌کنیم به اشتراک گذاشتن دیدهها و شنیده‌هامون از همسر با دیگران باعث میشه راه و چاه زندگی رو یاد بگیریم یا جلوی ضرر رو زودتر بگیریم، اما در واقع بسیاری از آدم‌های اطراف ما به دلیل نابلدی، باورها و پیش‌فرض‌های نادرست در مورد ازدواج و تجربه‌های تلخی که ناشی از ضعف عملکرد خودشون بوده، ما رو نسبت به مسیر درست دلسرد می‌کنند. تا دلتون بخواد دوره و مشاوره و کتاب و منابع غنی داریم برای دانستن و به خطا نرفتن. اگر لازم داشتید بگید من لیستی ازشون براتون بفرستم. 🌿

تجربه نوشت دو: از من می‌پرسیدند: همسرت چطوره؟ می‌گفتم الحمدلله، خوب. ما بدی ندیدیم. بی توضیح اضافه. و کم کم همگان به شکل محترمانه‌ای یاد گرفتند که پرسیدن سوالاتی عمیق‌تر و کنکاش بیشتر به دلیل نرسیدن به هیچ پاسخ جدی‌تری، از قدر و منزلت خودشون خواهد کاست و دیگه نپرسیدند. :)

۲ نظر ۷ لایک

و همه نعمت فردوس شما را

در سیر پیش تا پس از ازدواجم

حس می‌کنم دعا از زبانم

رفت به لایه‌ای عمیق‌تر

به قلب

به باطن

و بعد عمل

و دوباره زبان

 

من این جوشش از درون را دوست دارم

این جاگیری معنا در محل خودش را عاشقم

من دنبال دعاهایی بودم که نه وهمِ من باشند و نه خیالاتم

من دنبال زندگی کردنِ دعا بودم.

 

پ.ن: این حرف‌ها را در اینستاگرام نمی‌شود زد. در کانال و گروه دوستان هم نمی‌شود. به دوستان که اصلا نمی‌شود گفت. می‌گویند جوگیری. پز می‌دهی. دل ما را آب می‌کنی. نه، خواهرم، عزیزم؛ از جهانی که بر من گذشت سخن می‌گویم و این بخشی از لذت زندگی من است. خدا را شکر وبلاگ با این مدل حرف‌ها هم‌فاز است. می‌چسبد. یک‌سری حرافِ تجربه‌ی خویش مهم پندار دور هم جمعیم و چه از این بهتر؟ ;)

 

۰ نظر ۴ لایک

اصلا بی‌خیال طرف، آبروت برات مهم نیست؟

میون این همه سر و صدای حقوق بشری در مورد خانواده، میون این همه داد و بی‌داد در مورد خشونت خانگی علیه زنان، چرا هیچ کس در مورد خشونت کلامی علیه مردان صحبت نمی‌کنه؟

کمتر معلم و استادی به ما یاد میده، طرح نیاز صحیح با مردان رو و کمتر مادری خودش الگوی مناسبی برای برقراری ارتباط کلامی با همسره و این ساده‌ترین و ابتدایی‌ترین مرحله‌ی مواجهه در زندگی مشترک به حساب میاد به نظرم.

 

توهین به شخصیت

تحقیر و نادیده گرفتن توانمندی‌ها

کوچک شمردن خانواده‌ی طرف به هر بهانه‌ای

با داد و فریاد صحبت کردن یا زبان نیش و کنایه داشتن

«بابا چه عجب به فکر افتادی» ها

«تو که این چیزا حالیت نیست» ها

«تو که بی‌دقتی و نمی‌فهمی، تو لازم نیست نظر بدی» ها

«خیلی بی‌عرضه‌ای، خیلی شلخته‌ای» ها

«خانواده‌ت دهاتی اند» و امثال این جملات

 

در حالی که از طرف شما به عنوان روش تربیتی یا راهی برای جبران آسیب‌های خودتون استفاده می‌شه اما وجهه‌تون رو پیش هر مردی، حتی اگر از اولیای الهی باشه تبدیل به یک موجود قابل ترحم و شایسته‌ی دلسوزی می‌کنه.

و اون آدم، اگر ظرفیتش مثل هر آدم عادی ای، محدود باشه بدون شک مقابله به مثل می‌کنه و با رفتارها و کلامش و محدودیت‌هایی که براتون ایجاد می‌کنه، بدون شک میره روی مغز و اعصابتون و اگر ظرفیتش در برابر شما زیاد باشه، یا درونگرا باشه، یا به هر دلیل ملاحظه کنه و در جا جواب نده، شما رو پیش هر آشنای دور و نزدیکی بی‌حیثیت خواهد کرد. او به همه خواهد گفت که همسرش خیلی انسان حساس و کم‌ظرفیتیه. او به همه تصویر دقیقی از ضعف شما خواهد داد.

 

شما رو به مقدساتتون، حدود انسانی رو رعایت کنید و بذارید منزل جایی برای تعامل سالم و روابط گرم عاطفی باقی بمونه.

 

پ.ن: بر خلاف چیزی که تصور می‌کنیم، اتفاقا مردها هم در مورد جزئیات تجاربشون قبل و بعد از ازدواج با هم صحبت می‌کنند (متاسفانه البته، چه در مورد زن و چه در مورد مرد، هر دو کم خیره این انتقال تجربه)؛ بنابراین در هر گروه دوستی مردانه که همه یا اغلبشون مجرد هستند، فقط یک نفر که همسرش در ارتباط کلامی فاجعه آفریده باشه کافیه، تا همه‌ی مردهای اون گروه با ترس و احتیاط شدید به ازدواج فکر کنند.

۱ نظر ۳ لایک

خدا هدایت کند زبان‌های بی‌موقع ساکت را!

معلم به شدت جوانی داشتیم پیش‌دانشگاهی، که در نوع خودش خاص بود. در مدرسه‌ی مذهبی و کمی سختگیر ما با موی کمی بیرون آمده، ساعت تمام دیجیتال و آستین‌های تا زده می‌آمد و مباحث طراحی صنعتی درس می‌داد.

از آن جنس آدم‌هایی که اخلاق‌هایش من را به شدت به سمت خودش می‌کشید. توصیه‌های خاصی داشت و نکات تحلیلی‌اش بعضا انگار از زاویه دید من بیان می‌شد و من همان روزها هم دیوانه‌ی اینجور بازی‌های انفجاری ذهنی بودم.

یک روز کاملا بی‌ربط به مباحث برگشت رو به کلاس و گفت: خیلی هم در مورد همه‌چیز نظر  ندید بچه‌ها، بذارید گاهی برای دیگران سوال بشه که پشت سکوت شما چه خبره.

و در حالی که من داشتم از عمق جان، به نشانه‌ی تایید سر تکان می‌دادم الهه که چند میز جلوتر نشسته بود برگشت و گفت: "تو رو میگه سَ سَ! ***"

القصه آن جمله و آن تایید کار را به جای قشنگی نکشاند؛ سکوت‌های من اینقدر دامن دراز کرد که حجم حرف‌های نگفته یکی یکی دوستانم را مثل سیب رسیده‌ای که کسی به آن‌ها نرسیده از شاخه‌های دوستی‌ام چید و بر خاک انداخت.

 

سکوت بی‌جا و بی‌اندازه و خارج از استاندارد، گاهی مخرب‌تر از بدترین حرف‌هاست. من تقریبا تمام ارتباط‌های از دست رفته‌ام را ناشی از حرف‌های نگفته‌ی بید زده در دل می‌دانم. از چه می‌ترسیدم؟ اثرات و تبعات حرف‌ها؟ از تمام شدن دوستی‌ها و باقی ماندن دلخوری‌ها؟ حالا با چه روبرو هستم؟ همان از دست دادن‌ها به علاوه‌ی تلنباری از حرف‌های نگفته که به خاطر اصلاح طرفین هم که شده باید گفته می‌شد!

 

 

*** بزرگوار هم‌کلاسی‌هایش را نو نو، نی نی، رِ رِ، مَ مَ، نر نر و غیره 🙄 صدا می‌کرد که منظورش به ترتیب؛ نوفلی، نیکا، ریحانه، محیا، نرگس و غیره بود. 🙊

۲ نظر ۵ لایک

یک عاشقانه‌ی آرام و البته کوتاه :دی

 

+ واقعا انگیزه‌ی کار ندارم.

- چرا؟ پس من انگیزه‌م چیه که شب و روز نمی‌شناسم؟

+ من. من انگیزه‌تم.

 

 

۰ نظر ۴ لایک

حُسن یوسفی از رفقا می‌گفت

ما در برابر هم مسئولیم

اما رب نیستیم

پیامبر دنیای کوچک خودت باش و وقتی لازمه هجرت کنی، فکر نکن در برابر سرزمین پشت سرت مسئولی؛ چون اون سرزمین بی‌رسول نخواهد ماند.

۲ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان