با عرض پوزش خدمت آستان پاک عقلیه‌ی بنی هاشم سلام الله علیها

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (5)

این روزها

تو «تیترِ یک» زندگی منی آقا

از وقتی آمدی دوست دارم روی دست بگیرمت و به همه‌ی مردم شهر نشانت بدهم

۱ نظر ۴ لایک

به آفتاب بگو نتاب! جهنم!

اگر بعضی‌ها فکر کرده‌اند که نیاز ما تنها از طریق آنان برطرف می‌شود سخت در اشتباهتند! چرا که زمین خدا فراخ است و گنجینه‌های روزی‌اش بسیار. ما لطف با منت را از هیچ احدی نمی‌پذیریم. آفتاب هم روزی اگر خواست با منت بتابد می‌گوییم: نتاب! جهنّــــــــم!

۰ نظر ۰ لایک

و الصبح اذا تنفس*

اونجای سفر که یهویی ته جمله‌ت بهم گفتی «خواهر جون»، قلبم به اندازه‌ی یه آسمون وسعت پیدا کرد و صدای به هم خوردن بال یک عالم پرنده توش پیچید

شنیدی؟


+من خواهرِ تو بودن رو مفت از دست دادم. با چیزی معاوضه‌ش کردم که رفتنی بود. شاید تا قیامت حسرت این اختیاری که بهم دادی بمونه به دلم.


*آیه ی 18 سوره‌ی تکویر


۰ نظر ۰ لایک

یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (4)

موی دختر کوچکمان به کمرش رسید

جان من به لب

تا از تو خبری به ما رسید

دروغکی گفتند زخمی شده‌ای که دق نکنیم

فکرش را هم نمی‌کردند که این اتفاق

دعای من بود که در حقت مستجاب شد


+ خودم را گذاشتم جایِ همسر «رسول حیدری». کتاب «ر» را به شما توصیه می‌کنم. :)

۰ نظر ۰ لایک

کاش تهران هم انار داشت. دان انار حتا.

بین شهر نور و محمودآباد جاده‌‌ی جنگلی هزار تویی هست به نام چمستان؛ یک جاده بی نظیر و رویایی که بیشتر شبیه خیال است و یک عالمه بازی نور و سایه دارد. آدم فکر می‌کند الان است که از پشت یکی از این درخت‌ها یا سنگ‌ها پری یا موجود عجیب و غریبی که نتوانسته خودش را خوب قایم کند بیوفتد بیرون. ما می‌رویم آنجا چرخی بزنیم و چند تا عکس هم با دار و درخت بگیریم و برگردیم و ثابت کنیم که شمال بودیم اما کنجکاویمان نمی‌گذارد از میانه‌ی جاده برگردیم. ادامه می‌دهیم. غروب می‌شود که در انتهای آن جاده‌ی رویایی یک ده کوچک را کشف می‌کنیم. نور غروب افتاده روی خانه‌های کاهگلی و دیوارهای آجری روستا و فضای احساسی خاصی ایجاد کرده. از کنار خانه‌ها که رد می‌شویم بوی کته‌ی شمالی اصل به مشاممان می‌خورد؛ خانه‌هایی که جلویشان یک عالمه بچه‌ی پاپتی و گلی و خاکی دارند با آخرین جانی که در بدن دارند بازی می‌کنند؛ شاید چون می‌دانند وقت خداحافظی با بچه‌های کوچه نزدیک شده تا فردا. بوی نان تازه‌ی نانوایی‌شان هم قاطی شده با همه‌ی این رنگ‌ها و صداها وباعث شده همه چیز یک جور غلیظی خوب باشد. بین داد و فریاد بچه‌ها صدای اذان از مسجد محل پخش می‌شود.صدای موذنش خیلی خوب نیست اما پر از حس زندگی است. انگار از یک جایی بین قلب و روحش دارد می‌خواند. مردم هم کم کمک کار و بار را جمع می‌کنند که راه بیوفتند سمت مسجد؛ سمت آن صدا. دلم پر می‌زند برای این که بروم توی مسجدشان نماز بخوانم. نمی‌شود؛ چون دیر شده و باید برگردیم.از خوشی دیدن این صحنه‌ها یک چیزی به دلم چنگ می‌زند. انقدر در اینجور فضاها زندگی پررنگ است، آدم دلش نمی‌خواهد برگردد. کاش یک چیزی اختراع شده بود که می‌شد این احساس خوب را ذخیره کرد و برد تهران. از این چیزها برای نفس تنگی روزهای خاکستری شهر، لازم داریم.

۰ نظر ۰ لایک

دگران روند و آیند

این همه برایت رقیب ساختند. محکوم به فنایت کردند. بهت نسبت قبرستان دادند و رفتند سراغ دشمنان تازه به میدان آمده‌ات. بی‌وفایی کردند. ولی برای من همین بس که بغل دستی‌های دبستان و راهنمایی‌ام را از بین این همه آدم پیدا می‌کنی و با ذوق بهم پیشنهادشان می‌دهی و حالم را جا می‌آوری. همین است که هیچ کس برایم تو نمی‌شود.


#فیس_بوک

۰ نظر ۰ لایک

محبت مثل یک طفل بازیگوش کار خودش را می‌کند

بهش میگم: بخشیدی منو؟

میگه: وقتی فهمیدم مرگ چقدر نزدیکه بخشیدمت

*

عجب حرفی زد! جدن اگر مرگ رو به این نزدیکی ببینیم چقدر ساده میشه حل خیلی از اختلافات و چقدر دشمنی‌ها جای خودش رو به آشتی و محبت میده. ما آدم‌ها ساده دلانه فکر می‌کنیم کلی وقت هست، برای همین خیلی از کارها رو به بعد موکول می‌کنیم. بعدی که ممکنه هر لحظه دیگه نباشه.



+خدا آدم‌های زنده دل رو نگه‌ داره برام :)

۲ نظر ۰ لایک

یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (3)

برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

سرو‌ ها

مردانگی چه لباس برازنده ای است
برای آن‌هایی که
قامت بلندشان را خم می‌کنند
تا دست و
شانه و
پیراهن و
پیشانیِ
زن‌ها و دخترها و مادرهایشان را ببوسند


+روز ریحانه های بهشتی، با تاخیر مبارک
۰ نظر ۴ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان