شصت و سه

«بسم اله ای خون خدا/ بسم اله ای شهد بلا»

*

«...بعضی‌ها فکر می‌کنن در صورتی می‌تونن کاری بکنن که رئیس باشن؛ میگن ما رئیس مجلس شیم کار کنیم، ما رئیس فلان جا شیم دنیا رو درست کنیم؛ این حرف‌ها نیست. هر جا هستی نوکری‌ت رو بکن. برادرا، خواهرا ما نسبت به دیگران همیشه بدهکاریم و نه طلبکار. البته مدیریت با جاه طلبی خیلی فرق داره. گاهی کسی می‌بینه باید جایی رو مدیریت کنه تا کارها جلو بره، خب چه بهتر، بیشتر نوکری مردم رو می‌کنه؛ اما اینطور درست نیست که بعضی‌ها رئیس میشن و همه ی اختیارات رو برای خودشون می‌خوان.جاه طلبی که چشم و گوش آدم رو به روی حقایق می‌بنده خوب نیست.»


+ای اولین شهردار عالم! خودت جاده‌های پیش رو را آسفالت کن!

۱ نظر ۲ لایک

از فضل پدر تو را چه حاصل؟

خیلی وقت‌ها می‌شد که بنشینم با خودم فکر کنم که چه کاره‌ی عالمم. با یک حساب سرانگشتی که آبا و اجدادم که بوده‌اند و از کجا آمده‌ام و آمدنم بهر چه بود و چقدر آدم‌های عجیب و غریب در زندگی‌ام آمد و رفت داشته‌اند و قص علی هذا، خیالم راحت می‌شد که هر کجا کج بروم چیزی هست که به دادم برسد. اندکی گذشت و در پنج متری‌ام آدم‌هایی به ته دره سقوط کردند که اصل و نسبشان و اتفاقات معجزه‌وار زندگیشان پشت آدم را می لرزاند و به آن می‌نازیدند. من حتا فرصت نکردم دست یاری به سمتشان دراز کنم. نتیجه گرفتم که با خدایی روبرو هستم که شوخی ندارد وقتی می گوید: «هرکه را بخواهیم هدایت می کنیم». معلوم نیست بتوانیم آنطور که از ما خواسته‌اند زندگی کنیم؛ فقط امیدوارم آن لحظه که می‌میریم مسلمان باشیم و قبلش رسیده باشیم حقوق مردم را ادا کنیم.


+اگر هنوز پدر و مادر در قید حیات دارید، التماسشان کنید برای عاقبت به خیری‌تان دعا کنند؛ مگر خدا به آبروی آن‌ها به مارحم کند. 

۰ نظر ۰ لایک

شصت و چهار

روز رفتن امام صادق(ع) است

اما نمی دانم چرا «بوی پیراهن خونین کسی می آید»


+مثل ماه رمضانی که گذشت و شد، کاری کن که محرم امسال هم بشود و ما اگر مردیم، لااقل با شرمندگی کمتری بمیریم!

*مهدی جهاندار

۰ نظر ۰ لایک

ن و القلم

کنه وجود قلم آنجا درک می شود
که احساسات بشری دارد از مغز و دل آدم می جوشد!
خشم، شعف، عشق، شوق، نفرت، انتظار 
از یک جایی ببعد باید نوشته شوند تا دل آرام بگیرد.

از آن وقت هاست که دلم می خواهد آنقدر بنویسم تا بمیرم!
۱ نظر ۰ لایک

چوپان معاصر طور(12)

گاهی احساس می کنم شیطان در قالب یک کبوتر معصوم آرام آرام شاخه های کوچک جمع می کند تا روی مغزم یا توی دلم یک خانه ی گرم و نرم برای خودش آماده کند و زمینه را برای تولید جنودش آماده کند!

خدایا لطفن هر وقت داشت از این غلط ها می‌کرد خودت یک طوفان جانانه نصیبش کن

طوفانی که مرکز هواشناسی شیطان پیش بینی اش نکند!


*موقع نوشتن این پست یاد این دعای امام زمان(عج) افتادم که توصیه کرده اند موقع گرفتاری های روزگار بخوانیم: «یا من اذا تضایقت الامور فتح لها بابا لم تذهب الیه الاوهام صل علی محمد و آل محمد و افتح لاموری المتضایقه بابا لم یذهب الیه وهم یا الرحم الراحمین» / ای کسی که زمانی که حلقه های بلا تنگ می شود دری می گشایی که وهم ها به آن نمی رسد (انتظار آن نمی رود)، بر محمد و آل محمد درود فرست و دری را به روی من بگشا که انتظار آن نرود.

۰ نظر ۲ لایک

هوای کوی تو از سر نمی رود، آری

بیشتر از هر چیز در زندگیم اشتباه کرده ام

اشتباهات بزرگ

اشتباهات جبران ناپذیر

اما خدا در هیچ اشتباهی از رگ گردنم دورتر نشد

همیشه همان جای همیشگی نشسته بود تا از ترس تنهایی برگردم


*هوای کوی تو از سر نمی رود، آری/غریب را دل سرگشته با وطن باشد «حافظ»

۰ نظر ۲ لایک

نگران نباش!

من از اون دسته آدم‌هام که زندگیشون بر مبنای خراب‌کاری‌های عام و خاص می چرخه؛ در نتیجه اصلی‌ترین سوال ذهنی‌م اینه: «چرا اینجوری شد؟ حالا چی میشه؟» و اصولن خدا لطفش رو توی درمان این مرض صعب العلاج بر من تمام کرده! مدام آدم‌هایی رو سر راهم قرار میده که در جواب «چرا اینجوری شد؟ حالا چی میشه؟»های من و تلاشم برای اثبات این که نگرانی‌م طبیعیه بی وقفه میگن:«نگران نباش!» این نگران نباش ها مثل آب روی آتش، حالم رو جا میارن؛ واقعن حالی‌م می کنن که چیزی برای نگرانی وجود نداره.
آخرین موردی که سر راهم قرار گرفته، دبیر سرویس اجتماعی مجله ست که سمانه می گفت دلش دریاست؛ واقعن هم هست! یه جور مطمئن و آرومی میگه نگران نباش که آدم احساس می‌کنه نگرانی در عرصه‌ی خبرنگاری امری دور از ذهن و استثناست!

ناظم

۰ نظر ۰ لایک

یا لیتنی ...

یادم نیست کجا از قول حضرت علی(ع) سخنی با این مضمون خوندم که شیعیان ما کسانی هستند که کاری رو انجام نمیدن مگر به بهترین نحو. چقدر غبطه خوردم بعدش به حال کسانی که اولن شیعه ی حضرت هستند و در ثانی دارای این ویژگی. کاش من هم می تونستم یکی از این آدم ها باشم.
۱ نظر ۰ لایک

گوشه های مرکزی

تجربه نشان داده آدم‌هایی که امروز جدیشان نمی‌گیریم و بنا به اختلاف سلیقه یا این باور که آدم‌های کار‌بلدی نیستند بهشان مسئولیت نمی‌دهیم دقیقن همان‌هایی هستند که روزی دری به تخته می‌خورد و می‌شوند یک کاره‌ی این مملکت بی در و پیکر! همان کاره‌ای که می توانند ایده‌های ما را اجرایی کنند یا راه را برای طرح‌هایمان هموار کنند. باز هم تجربه نشان داده که خیلی‌هایی که امروز جدیشان می‌گیریم و همه‌ی کاره‌ی پروژه‌هایمان می کنیمشان دقیقن همان کسانی هستند که در خوش‌بینانه‌ترین حالت ممکن راهشان را از ما جدا می کنند و می نشینند به ریش ما می خندند یا می‌شوند همان کسانی که چوب لای چرخمان می کنند و ول کن هم نیستند! پس اندکی آینده‌نگر باشیم و کمی به خودمان زحمت بدهیم تا انرژیمان را دور نریزیم و همچنین فرصت‌های آینده را از دست ندهیم! 

۰ نظر ۰ لایک

بلاگ جان متشکریم

بلاگ با همتش در عرصه‌ی خدمات وبلاگ‌نویسی ثابت کرد که وبلاگ‌نویسی هنوز نمرده است! اینجا اگرچه کمی شق و رق و اتو کشیده است اما آن حال قبرستان طوری که بلاگفا به آن دچار شده را ندارد... ممنون بلاگ جان که از موقعیت روی هوا رفتن بلاگفا برای ایجاد یک تحول جدید استفاده‌ی مفید کردی!

۱ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان