وقتی خدا خبرنگار را آفرید

مطلب بسیار بسیار زیبایی خواندم در مورد روز خبرنگار که جگرم حال آمد :دی

توصیه می کنم شما هم بخوانیدش:

اینجا


+هیچ کس نمی توانست به خوبی ایشان در مورد خبرنگاری بنویسد! دمشان گرم! :))

۱ نظر ۰ لایک

زیر شلواری دکتر

صبح پیام داده که ارتباطمان توی مدرسه لو رفته! خنده ام گرفت از این طور صحبت کردنش. ارتباطمان لو رفته! شبیه کسانی گفت که با پسری پنهانی دوستند و یا هم دست یک مجرم فراری از زندانند و حالا گند قضیه در آمده و واویلا! می گفت بهش نیاز دارند برای همین نمی توانند با وجود اتهام سنگین رابطه اش با من کنارش بگذارند. این ها را می گفت، می گفت و می خندید؛ من هم!

خوشحالم، از اثر آن نامه ... از جواب دادنش ... از کاری بودن آن ضربه. من کینه ای نیستم، خدا کند هیچ وقت هم نباشم؛ اما یک بار هم که شده از حق خودم دفاع کردم؛توی کوچه و بازار هم جارش نزدم، در خلوت و یواشکی دفاع کردم؛ همین که توانستم دفاع کنم و توی خاطر آن آدم که هیچ چیز یادش نمی ماند بعد از این همه وقت مانده باعث می شود که یک نفس راحت بکشم. حالا آن دکتر طبقه ی چهار دانشکده مدیریت که عادت به حذف شدن و انتقاد شدن نداشته هم می داند که من با قلب دفترش در ارتباطم؛ دکتری که روز جلسه گفته بوده: «اینجا مثل خونه ی ما می مونه. آدم با زیر شلواریش که بیرون نمیره! پس حرف های این جلسه هم از این در بیرون نمیره!» 

*

دو تذکر خطاب به آن دکتر عزیز وجود دارد: اول این که خیلی ما را دست کم گرفته ای!

دوم این که «زیر شلواری ت از بیرون خونه معلومه دکتر!!»

:))

۰ نظر ۰ لایک

آهن آلات، ضایعات!

برنامه ام را چند باره روی کاغذ پیاده کردم و به این نتیجه رسیدم که برای موفق شدن دو چیز را تقریبن باید ریخت دور:
تلویزیون
و فضای مجازی
دلم می خواهد چند وقتی از این تلفن های گوشتکوبی سیاه و سفید دستم بگیرم تا به زندگی عادی روی برنامه ام برگردم!
۰ نظر ۰ لایک

حقی به گردنم

سنی نداشته ام که هیلمن زرد داشته ای؛ امروز خاله می گفت. نمی دانم چه کاره ی کجا بوده ای که حقوقت کفاف زندگی را نمی داده؛ برای همین شب ها هیلمن زرد را بر می داشته ای و می رفته ای مسافرکشی؛ از عمد شب ها می رفته ای که تاریک باشد و آشنایی تو را نبیند... 

بابای خوب و سختی کشیده ی من... امروز هم برایت بغض کردم و هم در دلم به تو افتخار کردم و هم یک قرار با خودم گذاشتم: نمیرم مگر این که با تلاش شبانه روزیم برای موفق شدن دین تو را ادا کرده باشم.

همین یک انگیزه برای حرکتم کافی ست.


*به بابا گفتم امروز چه فهمیده ام و چه تصمیمی گرفته ام، انقدر خوشحال شد که پیشانی ام را بوسید. خوشحالی اش را شکر ...

۰ نظر ۰ لایک

حلالیت به سبک اروپایی!

رفتم توی دفترش

گفتم حلالم کنید، چون از وقتی اومدید ازتون دل خوشی نداشتم!

لبخند زد و گفت طبیعیه! و بخشید


۰ نظر ۰ لایک

احتیاط!

وقتی حق دیگران را می خوری، از راست سبقت می گیری، از صف جلو می زنی و به ریش دیگران می خندی به اسم زرنگ بازی

بوی تعفن می گیری، قشنگ!

بعدش برو بهترین عطرهای دنیا را به خودت بزن

برو در حوضچه ی گلاب بخواب اصلن!

بوی کثافتی که در دنیا پیچیده را چه می کنی؟


+از کنار این آدم ها با احتیاط و با وسایل ایمنی عبور کنید، مبادا از بویشان خفه شوید!

۱ نظر ۰ لایک

کلاس خلاقیت در گزارش نویسی

استاد: یه لحظه همه چشماتون رو ببندید بچه ها و تصور کنید آینده ی خبرنگاری تون رو. چی می بینید؟ اون تصویر رو برام توصیف کنید.
نغر اول: یکی که در حال بدو بدو کردن تو خیابون برای سوژه ست
نفر دوم: یکی که تیترهای خوبی می زنه
نفر سوم: یکی که خیلی معروفه
نفر چندم: ...
من: یکی که تو اوینه!
و استاد با کلاس می رود روی هوا!
۰ نظر ۰ لایک

چوپان معاصر طور (۱۱)

خدا یا تو بی انصاف نیستی

که بنده ی جا مانده ی تنهایت را

که شیطان گوشه ی اتاق برایش دست به هم می مالد و سر تکان می دهد، تنها بگذاری ...

تو خدای اینجور رفیق نیمه راه بازی دراوردن ها نیستی

خصوصن با آن هایی که می دانند جز تو هیچ کس را ندارند

۰ نظر ۲ لایک

چه خوبه که برنگشتی!

امروز فکر کردم که باید به جایی برسم که اگر روزی بیایی از تو تشکر کنم که رفتی!

که با این وضع و با این همه چیز را زیر و رو کردن رفتی

آن روز باید بتوانم بگویم شاید اگر تو نمی رفتی من به رفاقت با تو قناعت می کردم و نمی فهمیدم که می توان تا چه افق های بلندی پر و بال گشود

۱ نظر ۰ لایک

دیر

آدمی را که سد راه آخرت توست

همین امروز کنار بگذار

همین امروز!

همین حالا

که فردا دیر است ...

۱ نظر ۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان