پرستوی مهاجر

من می‌روم

قطار می‌رود

تمام ایستگاه نه،

تمام دنیا می‌رود

تمام جنبنده‌های دارای حیات می‌روند

من اما انگار کمی بیشتر چاشنی رفتن در گِلم دارم

طاقتم زود تمام می‌شود از ماندن

از کسلی، از تنگنا، از بند، از در جا زدن

مدام دلم می‌تپد، برای رهاییِ رفتن ...

 

راستی، کی نوبت کوچ پرستوهاست؟

۰ لایک
۰۳ فروردين ۱۵:۴۴ پریســـآتیـــــس : )
زیبا بود و دلنواز
۰۳ فروردين ۱۵:۴۵ پریســـآتیـــــس : )
زیبا بود و دلنواز
۰۳ فروردين ۲۰:۳۶ خانم خوشبخت خانم خوشبخت
:)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان