مصفا کردنش با ما نیست!

محله‌ی ما امام زاده‌ی با صفایی داشت که روح آدم از دیدن مقبره‌ی ساده با نمای آجری اش از کاسه‌ی جسم سرریز می‌شد. بنای کوچک مقبره، درست وسط یک حیاط پر دار و درخت جا خوش کرده بود و خیلی‌ها به لطف همان فضای دوست داشتنی هم که شده، می‌آمدند چرخی در حیاط می‌زندند و سلامی تقدیم امام زاده می‌کردند. بالاخره دو سال پیش مسئولین با کمک‌های مردمی توانستند بنای مقبره را تا جایی گسترش بدهند که تمام آن حیاط با صفا بیاید زیر سقف مسجد. درخت‌های امام زاده قطع شد، دور تا دور محوطه را یک دیوار حدودا ده متری گرفت و تمام کف آن با هزینه‌ی نسبتا زیادی فرش و موکت شد. گسترش فضای امام زاده البته به اینجا ختم نمی‌شود. زمین‌های اطراف که توسط مسئولین امام زاده خریداری شده بود، چند وقت دیگر تبدیل خواهد شد به یک صحن بزرگ و گران قیمت برای مجموعه. خیلی خرج امام زاده کرده‌اند تا حال بهتری برای زائران مرقدش ایجاد کنند، اما هنوز بهترین بخش امام زاده، همان ساختمان آجری چند متری است که حتی چراغ‌هایش هم عوض نشده. بهتر کردن ظاهر مساجد، رویکرد بسیاری از مسئولین فرهنگی و اجرایی است که در زمان‌های مختلف سر کار می‌آیند. خیلی‌ها فکر می‌کنند بزرگداشت این مکان‌ها همین رسیدن به سر و وضع ظاهری است و تمام همتشان را گذاشته‌اند برای این که مسجدشان از فاصله‌ی دورتری به چشم بیاید و با شکوه و به اصطلاح «آبرومندانه» به نظر برسد. این در حالی است که خیلی از ما حس و حال یک دقیقه‌ی حضور در برخی مساجد و نمازخانه‌های قدیمی و به ظاهر رنگ و رو رفته را با ساعت‌ها نشستن در برخی مساجد پر زرق و برقی عوض نمی‌کنیم. اینطور هم که نخواهیم قضاوت کنیم به نظرم خیلی اهمیت ندارد که دیوار مسجد و امام زاده بتنی باشد یا یکپارچه مرمر و فرش‌هایش ماشینی و تازه اند یا کهنه و دستباف، چون که مسجد از اتفاقاتی که درونش می‌افتد و از آدم‌هایی که تویش رفت و آمد دارند فام رنگی می‌گیرد و روح درش دمیده می‌شود. همه‌مان هم نمونه‌ی مساجدی را دیده‌ایم که پولش به جای رشد کارهای جاندار فرهنگی، صرف بالارفتن در و دیوار بی‌جان آن‌ها شده و حالا بعد از سال‌ها، به جای این که انرژی در آن‌ها موج بزند و منشا حرکتی بشوند، تبدیل شده‌اند به سالنی برای گرفتن مراسم‌های پی در پی ترحیم.

*

گوشه و کنار شهرها و روستاهای ما،  هستند مساجد کوچک و گمنامی که نه تنها ما که بسیاری از هم محله‌ای‌هایش هم آن را نمی‌شناسند. مساجدی که اتفاقا نه سر و شکل خاصی دارند و نه از فاصله‌ی چند صد متری به چشم کسی می‌آیند. احساسی به من می‌گوید که در بعضی از همین مساجد که جز سه چهار جوان ثابت کسی مشتری سخنرانی‌اش نیست و به امام جماعتش به جز یکی دو جوان و چند ریش سفید که همسایه‌ی دیوار به دیوارند کسی اقتدا نمی‌کند، آدم‌هایی هستند که به برکت وجودشان بلا از اهل شهر و محل دفع می‌شود. این شب‌ها اگر به دنبال جایی می‌گردید که زمان بعد از افطارتان را با برنامه‌‌های معنوی‌اش پر کنید، از کوچه پسکوچه‌های خلوت شهر و محلتان غافل نشوید؛ شاید در یکی از این مسجدها، با آدمی روبرو شوید که در آسمان‌ها شناخته شده تر از زمین است، کسی که دعای ما بدون این که بدانیم به برکت آمین او مستجاب است. اگرچه در این دسته از مساجد نه خبری از آخرین سیستم‌ها صوتی است و نه برای نشستن در مراسم اش باید از چند ساعت قبل رفت و جا گرفت، اما اگر در مسیرتان قرار بگیرند ناخودآگاه دلتان می‌خواهد ببینید تویش چه خبر است. این گونه مساجد را اگر ببینید، عرض بنده را تایید می‌کنید که: آن‌هایی که فکر می‌کنند با سنگ مرمر و گنبد کاشی هفت رنگ می‌شود راه میانبر رفت و روح آدم‌ها را دور زد کمی آدرس را غلط رفته‌اند.


پ.ن: با توجه به این که دوشنبه روز خروجی مجله ست و من نهایتا باید تا ساعت شش یادداشتم رو برسونم، وقتی ساعت روز دوشنبه از دوازده می‌گذره این جمله توسط اطرافیان به کرات از بنده شنیده میشه: «دعا کن برسم یادداشتم رو بنویسم!» این سومین دوشنبه‌ایه که تحت شدیدترین فشارهای کاری و غیره و ذلک قرار گرفتم و اون وسط یادداشت هم نوشتم. به حدی که امروز دیگه از گفتن این جمله به دوستم-که به طرز عجیبی توی این سه تا دوشنبه با هم همراه بودیم- خنده‌م گرفت. طبیعتا اونقدر فشار بهم وارد میشه که دیگه رغبتی برای برگشتن و خوندن یادداشتم نمی‌مونه، ضمن این که با به نتیجه رسوندنش تحت اون همه فشار میرم تو خلسه تا ساعت دوازده دوشنبه‌ی هفته‌ی بعد و تکرار این ماجرا. :))))

۱ لایک
:)))))


+ مسجدای پر دار و درخت. آخی : )

:)

۲۶ خرداد ۱۱:۰۹ خادم هیئت
سلام دوست عزیز

من وبلاگ شمارو دنبال کردم
ممنون میشم دنبال بفرمائید

یا علی
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان