من آدم جدی گیرنده‌ای هستم؟

از این اتفاقات در زندگی شما آدم‌ها زیاد می‌افتد و مثل بقیه راحت از کنارش می‌گذرید اما برای من این‌ها محل‌هایی برای سکونت هستند، نقاطی برای نشستن و ساعت‌ها فکر کردن و یکی توی سر خودم زدن یکی توی سر مطلب زدن برای فهمیدنش. اتفاقات جزئی و ناچیز و واقعا غیر قابل اهمیت که تبدیل می‌شوند به مهم‌ترین مطلب درسی عالم. مثلا در اینستاگرام روزانه هزار پست می‌بینید که نهصد تایش را نمی‌خوانید، روی ده تایش وقت می‌گذارید و بقیه را هم نصفه خوانده و نخوانده لایک می‌کنید و می‌گذرید. اینستاگرام، همان اپلیکیشن کوفتی مذکور که بارها نقاط ضعفش را لیست کرده‌ام و تصمیم گرفته‌ام کنارش بگذارم و اتفاقا گذاشته‌ام، مثلا از روی گوشی پاکش کرده‌ام و به گمانم خلاص شده‌ام و واقعا هم خلاص شده‌ام، یعنی از تند تند ورق زدن آدم‌ها در یک صفحه‌ی تنگ و خسته شدن چشم و انگشت سبابه نجات پیدا کرده‌ام و نفس راحتی کشیده‌ام. ولی هنوز آزادی به دهانم مزه نکرده می‌افتم توی دام ورق زدن آدم‌ها روی صفحه‌ی مانیتور لپ تاپم. چک کردن اینستاگرام در محیط چند اینچی به مراتب دردناک‌تر است از چک کردن آن روی گوشی فسقلی، یک حسی شبیه وارسی کردن نامه‌ی اعمال آدم‌ها به آدم دست می‌دهد، یکجوری که انگار رطب و یابس همه چیز را می‌بینی! این دقیقا همان نقطه‌ی ضعف گلوگیر من است که بیشتر شباهت دارد به یک سینی دایره‌ای شکل و رویی رنگ از ضعف! گاهی به خودم می‌آیم می‌بینم اسم یکی از مخاطبانم را توی مستطیل کوچک search پیدا کرده‌ام و برای پست آخرش زار زار در حال  گریه‌ام، یا گیر کرده‌ام توی یکی از کامنت‌های پست فلان مسئول مملکتی و مانده‌ام واکنشی نشان بدهم یا با یک لیوان آب بغضم را فرو بدهم، یا رفته‌ام در حال و هوای عکس وادی السلام که فلانی گذاشته و بعد از دقایق طولانی نه پشت مانیتور و نه توی اینستاگرام که در هوای نجفم، یا یکی از عکس‌های عزیزانم شده منبع الهام پستی برای وبلاگ، یا خیره و محو شده‌ام در چشم و ابروی عکس پروفایلی که در گوشی کف دستی‌ام نصف یک بند انگشت هم نیست و حالا با جزئیات قابل وارسی است و مثلا تا ریشه‌ی شال ریش ریشی طرف تویش معلوم است و ... خلاصه که این حالت بیمارگونه خودم را عاصی کرده و گمان می‌کنم روحیه‌ی همه‌ی جزئیات یک چیز جدی پنداری‌ام زمانی عود می‌کند که تصمیم می‌گیرم آن چیز را بریزم دور و فراموشش کنم و اینستاگرام تازه بخش کوچک و بی‌اهمیت و قابل دور ریختنی از ماجراست!  

۴ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان