*
همهی آدمها با عقاید دورهی جوانیشون امتحان میشن. وقتی کمی از شور و شوق افتادند، وارد دو دو تا چهارتای زندگی شدند، معقولیت رو جایگزین شوریدگی کردند، آدمهای دیوانه و عاشق از اطرافشون پراکنده شدند و تنهایی توی مسیر جایگزین حال و هوای حرکت و حمایت جمعی برای رسیدن به هدف رو گرفت و ... چه کماند آدمهایی که پای حرفشون تا آخر بمونند، از روزهای دیوانگیشون پشیمون نشن و به آرمانهاشون بد و بیراه نگن، اونهایی که حواسشون از خودشون پرت نشه، دلشون به همینجا و همین چند روز خوش نشه. واقعیت ترسناک اینه که همهی اجزای عالم، ریز و درشت، نزدیک و دور، آدم رو سوق میدن به سمت عاقلانه فکر کردن! هر چی سن آدم بالاتر میره، فشار برای برگشت به زندگی خطی روی آدم زیاد میشه. همه چیز بهت نهیب میزنه که: واقع بین باش! شعاری نباش! توی حال زندگی کن! بین آدمها باش و ... یکی از اینها هم کافیه برای دلسرد شدن از ادامهی مسیر. خوش به حال اونهایی که توی دورهی جوانی رفتند، خوش به حال اونهایی که خدا توی اوج شوریدگی با سختیها امتحانشون کرد و بردشون، خوش به حال اونهایی که مردند قبل از این که بمیرند و روحشون شهید شد قبل از شهادت جسمشون و خوش به حال کسانی که زودتر رفتند و کمتر غصه خوردند ... خوش به حال اونهایی که جاشون امنه از گزند آدمهای عاقل! خوش به حال اونهایی که هنوز از سر بریده نمیترسند و در مجلس عشاق میرقصند*!
* اشاره به شعر: ما گر ز سر بریده میترسیدیم/ در مجلس عشاق نمیرقصیدیم
۹ مهر ۹۵