ما متاسفانه ز سر بریده می‌ترسیم!*


خیلی اهل تلویزیون دیدن نیستم و معمولا اگر پای برنامه‌ای بنشینم گذری و اتفاقیه. چند روز پیش با همین سیستم و بدون این که بدونم چرا، خیره‌ی تلویزیون شدم. برنامه مصاحبه‌ای بود با چند تا آدم عادی، با قیافه و تیپ‌های مختلف، ریشو و پرفسوری و آستین کوتاه و غیره! یه ذره که گذشت معلوم شد این‌ها رزمنده‌های جنگی بودند که تو گیر و دار جنگ وصیت‌نامه‌هاشون رو با پست برای خانواده‌هاشون می‌فرستند. وصیت‌نامه‌ها به مقصد نرسیده بود و معلوم نبود که عوامل برنامه چطور گیرشون آورده بودند. اون آدم‌ها جلوی دوربین با خط خودشون مواجه می‌شدند و وقتی پاکت رو باز می‌کردند می‌فهمیدند توش چه خبره. هر کدوم شروع ‌می‌کردند به خوندن وصیت‌نامه‌های خودشون و ... چه واکنش‌های عجیبی! همه بدون استثنا گریه می‌کردند یا بغض داشتند و حرف‌های غیر منتظره‌ای می‌زدند. اما نکته‌ای که یکیشون گفت و من رو شوکه کرد این بود: «نمی‌دونم چی به سرم اومده، فقط می‌دونم از چیزی که این تو هست خیلی فاصله گرفتم... خیلی فاصله گرفتم... خیلی فاصله گرفتم...» و دیگه خوندنش رو ادامه نداد و گریه کرد.

*

همه‌ی آدم‌ها با عقاید دوره‌ی جوانیشون امتحان میشن. وقتی کمی از شور و شوق افتادند، وارد دو دو تا چهارتای زندگی شدند، معقولیت رو جایگزین شوریدگی کردند، آدم‌های دیوانه و عاشق از اطرافشون پراکنده شدند و تنهایی توی مسیر جایگزین حال و هوای حرکت و حمایت جمعی برای رسیدن به هدف رو گرفت و ... چه کم‌اند آدم‌هایی که پای حرفشون تا آخر بمونند، از روزهای دیوانگیشون پشیمون نشن و به آرمان‌هاشون بد و بیراه نگن، اون‌هایی که حواسشون از خودشون پرت نشه، دلشون به همینجا و همین چند روز خوش نشه. واقعیت ترسناک اینه که همه‌ی اجزای عالم، ریز و درشت، نزدیک و دور، آدم رو سوق میدن به سمت عاقلانه فکر کردن! هر چی سن آدم بالاتر میره، فشار برای برگشت به زندگی خطی روی آدم زیاد میشه. همه چیز بهت نهیب می‌زنه که: واقع بین باش! شعاری نباش! توی حال زندگی کن! بین آدم‌ها باش و ... یکی از این‌ها هم کافیه برای دلسرد شدن از ادامه‌ی مسیر. خوش به حال اون‌هایی که توی دوره‌ی جوانی رفتند، خوش به حال اون‌هایی که خدا توی اوج شوریدگی با سختی‌ها امتحانشون کرد و بردشون، خوش به حال اون‌هایی که مردند قبل از این که بمیرند و روحشون شهید شد قبل از شهادت جسمشون و خوش به حال کسانی که زودتر رفتند و کمتر غصه خوردند ... خوش به حال اون‌هایی که جاشون امنه از گزند آدم‌های عاقل! خوش به حال اون‌هایی که هنوز از سر بریده نمی‌ترسند و در مجلس عشاق می‌رقصند*!


* اشاره به شعر: ما گر ز سر بریده می‌ترسیدیم/ در مجلس عشاق نمی‌رقصیدیم
۲ لایک
۰۹ مهر ۱۱:۴۰ پر انه
محفل ِ عاشقان. 
یا مجلس عاشقان

کوچه نیست به هر حال ؛)


ممنون

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان