ایمان‎‌های ته دیگ چرب و مرغ‌های سرخ شده!

سر شب، چرتم برده بود. از بی‌حالی و کسلی. حال بلند شدن نداشتم، به حالی که کار زیاد داشتم. توی عالم خواب و بیداری، صدایی توی گوشم چرخ خورد: « ... و اذا محصوا بالبلا، قل الدیانون...»*؛ با تاکید شدید روی تشدید لام و دال دو کلمه‌ی آخر. انگار زمان برداشته شده باشد، سال‌های بین لب‌های مبارک ابا عبد الله (ع) و گوش من برداشته شده باشد و جمله ادا شده باشد... این جمله، این جمله‌ی امان و فغان، این جمله که روزگار آدم را سیاه می‌کند.


* الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون | به زبان ساده: مردم بنده‌ی دنیایند و دین، لق لقه‌ی زبانشان، دور آن جمع اند تا آب و نانی دارند و آن هنگام که بلا تکانشان می‌دهند، چه کم اند دین داران!

۲ لایک
۰۱ آذر ۲۲:۴۱ بلوط ||
چقدرخوب که زیاد می نویسید :)

چقدر خوب که می‌خونید ؛)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان