بیچاره بچه‌ها

بعضی بچه‌ها، ترکیب ترسناکی از تمام اخلاق‌های بد پدر و مادرشونن. این روزها کارم شده فکر کردن به این که، اگر من مادر این بچه و اون بچه بودم، چطور تربیتش می‌کردم. بعضی بچه‌ها، واقعا حیف میشن ...

۰ نظر ۱ لایک

شغل: مامان شدن!

پسر خاله‌ی هشت ساله خطاب به دختر خاله‌ی شش ساله: اگه تو مامان بشی٬ چه مامانی میشی!

دخترخاله: من که نمی‌خوام مامان بشم.

پسرخاله: هه! فکر کردی مامان شدن شغله که اگه نخوای نشی؟ همه‌ی دخترا مامان میشن٬ مگر این که خدا نخواد!


+یاد حرف استاد میوفتم که می‌گفت فکر نکنید بچه‌ها نمی‌فهمن. چرا که اگر ما بچگی خودمون رو با این نسل مقایسه کنیم به این درک می‌رسیم که یه چیزی مثل عقب مانده‌ی ذهنی بودیم نسبت به این‌ها!

۳ نظر ۴ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان