شیرینیِ مسئولیت

حریم زنانگی من ، جایی که قرار است فرزندانی را پرورش بدهم و همسری را امان و جامعه‌ای را به واسطه‌ی این دو آباد کنم، آنقدر مقدس و پاک هست، که بخواهم کسی را برای بازی و شوخی و لذت‌های آنی به آن راه ندهم.

من به این می‌گویم حیا، می‌گویم عفاف. برایم حجاب داشتن، حریم معقول و منطقی داشتن با مردها به همین قشنگی و مقدسی است. من این حریم مقدس را، با شما که دنبال ماجراجویی هستید تقسیم نمی‌کنم و اجازه نمی‌دهم که جز نگاه انسانی به من داشته باشید، چون فقط مسئول خودم نیستم؛ من مسئول شما هم هستم! و جامعه‌‌ای که فردا فرزندان شما در آن زندگی خواهند کرد؛ و ایمان دارم که فرداها را ، اگر خوب و بدند، ما با تمام رفتارها و تصمیم‌های بیرون و درون خلوت و تنهایی خود می‌گیریم. مسئولیت سختی است اما، من با تمام وجود پایش ایستاده‌ام؛ در جامعه، بین شما، در محل کار، در تمام جلسات، در کلاس‌های درس، در سخنرانی‌ها، در صفحات مجازی!


پ.ن: استاد غلامی به شوخی می‌گفتند خدا، در مورد بعضی چیزها توی قرآن زن‌ها رو مورد خطاب قرار داده، چون از طرف مردها امیدی به پذیرش نداشته! :))

پ.ن: باز هم استاد عزیزمون می‌گفتند که حضور زن در جامعه حق نیست که بخواد ازش بگذره یانگذره، تکلیفه! و دقیقا همین کار رو سخت می‌کنه. این که حضور داشته باشی، تمام قد، خوب هم باشی و درجه یک در کارت، اما بازی نخوری و بازی ندی.

۶ نظر ۸ لایک

کبورهمسایه‌ی دیوار به دیوار

درست روبروی پنجره‌ی اتاقم دیوار خانه‌ی روبرویی است؛ دیواری منتهی به بام خانه و سقف یک حیاط خلوت. لبِ بامِ دیوار روبرویِ پنجره‌، زیرِ سقفِ شیشه‌ای حیاط خلوت، چند روزی است که یک کبوتر همسایه‌‌ام شده است. کبوترِ همسایه وقتی می‌روم لبِ پنجره و آن را باز می‌کنم یا بیرون را نگاه می‌کنم این پا و آن پا می‌کند و انگار که منتظر آمدنم باشد با دقت بیشتری نگاهم می‌کند. من هم می‌روم که نگاهش کنم، لب‌خند بزنم و حتا سلام کنم. احساس می‌کنم جوابم را می‌دهد. این کبوترِ همسایه عجیب مرا یاد پدربزرگ می‌اندازد، درست در روزهایی که خیلی دلتنگ دیدارم. جایی نوشته بود که بعضی اموات که در دنیا آدم‌های صالح و سالمی بودند اجازه دارند هر روز به نزدیکانشان سر بزنند. کسی نمی‌داند این ارواح در بازگشت به دنیا در کدام قالب حلول می‌کنند؟

۰ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان