حرکت حبی*

«خدایا محبت من به خودت را امام و پیشوای من به سوی خودت قرار بده...»
.
.
.

«عشق یعنی چی؟ کسی که عاشق میشه از همه در وظایفش کوشا تره. ما فقط یاد گرفتیم عشق یعنی این که فقط سینه بزنیم درسمون رو نخونیم. در حالی که کسی که عاشقه درسش از همه‌ی عالم بهتره»

*

اون که این حرف‌ها رو می‌زنه خودش عاشقه ... کامل‌ترین و جدی‌ترین عاشقی که در تمام عمرم دیده‌ام ... یادم هست مدت‌ها پیش می‌گفت: برای حقیر سخت بود غیر از بیست نمره‌ای بگیرم و برای همین یکی از امتحانات رو که [گویا به خاطر یک سوال] کمتر از بیست گرفته بودم با توسل به حضرت زهرا(س) و خواندن نماز استغاثه‌ جبران کردم. بعد رفتم پیش استادم، خندید و گفت: حرفت رو قبول ندارم اما می‌خوام بهت بیست بدم.» به کسی که با نمره‌ی بیست به درجه‌ی اجتهاد می‌رسه و دم از عشق می‌زنه، می‎‌شه گمان دیگری برد؟

*

استاد غلامی میگفتن «بچه‌ی مذهبی‌ای که معدلش زیر نوزده و نیمه، باید بره بمیره! از جمله خودم» و اون هم آدمیه که اگر معدل بالای نوزده و نیم نداره، قطعا خیلی هم با نوزده و نیم فاصله نداره! و در کنارش هزارتا کار موثر دیگه کرده. و من درست موقعی که دارم برای آخرین امتحان دوره‌ی کارشناسیم درس می‌خونم فکر می‌کنم که چقدر فرصت سوزوندم، تمام روزهایی که به بهانه‌ی هزار و یک کار دیگه، از درس و کلاس و امتحانم زدم... کارهایی که هرچند خوب، هر چند سودمند، هیچ اثری ازشون توی امروزم نیست و اون چیزی که تبعاتش با من مونده و خواهد موند، درسیه که گاهی نخوندم، حرفه‌ایه که باید برای کسبش بیشتر کوشش می‌کردم تا بتونم به بخش مهمی از اهدافم توی زندگی برسم. نمره‌ایه که حالا لازمش دارم، جایگاهیه که به دردم می‌خوره و اون روزها، به اشتباه فکر می‌کردم که وقت گذاشتن براش اتلاف وقته. حالا هم شاید دیر نیست برای جبران، اما قطعا دیگه شرایطم مثل قبل نیست و دغدغه‌های زیادی به ذهنم اضافه شده.



پ.ن: شما اگر از جمله افرادی هستید که هنوز وقت دارید، آدم هدفمندی هستید و رشته‌تون رو با میل و رغبت از روی علاقه انتخاب کردید، اتلاف وقت نکنید. خوب درس بخونید. خصوصا اگر پایبندی‌های خاصی از لحاظ مذهبی دارید. خیلی وقت‌ها شاگرد اول بودن یه آدم مذهبی و با سواد بودن توی رشته‌ی خودش، از هزارتا کار فرهنگی موثرتر و بهتره.

* فایل صوتیش رو گوش بدید، اگر خواستید :)  دریافت
۲ نظر ۳ لایک

هنر فروشی نیست

چند ماهی است که با یکی از سختگیر ترین اساتید دانشکده پایان نامه‌‌ای با موضوع تصویرگری کتاب کودک برداشته‌ام. استادی که مو را از ماست می‌کشد و خطوط و جنس کار هر کس را به خوبی می‌شناسد. دقتش تا به حدی است که چند ترم پیش مدام کار یکی از هم کلاسی ها را رد می‌کرد و وقتی علت را جویا شد گفت: «جنس خط این کارهات مردانه است و من بعید می‌دانم که کپی نباشد!» راستش در دانشکده‌ی ما ، به خاطر سخت‌گیری و ریز بینی همین اساتید کسی (به جز موارد معدودی در طی تحصیل) به فکر کپی یک اثر، در سطح پایان نامه نمی‌افتد. فرایند تدوین پایان نامه در دانشکده‌ی ما چیزی در حدود 6 ماه و بلکه بیشتر طول می‌کشد و اساتید مدام با دانشجو در این مدت در ارتباط اند و در شکل گیری کار او را همراهی می‌کنند. تا قبل از این شاید در سال، چندین بار به انقلاب سر می‌زدم و با مسئله‌ی خرید و فروش پایان نامه با جمله‌ی «پایان نامه‌ی فروشی داریم» مواجه می‌شدم. اصلا چرا راه دور برویم؟ جلوی در دانشگاه همه‌ی ما پر است از خطوط درشت سفیدی که روی آسفالت کلمه‌ی «پایان نامه» را فریاد می‌زنند و یا در قالب آگهی‌های روی در و دیوار. مسئله هیچ وقت انقدر برایم جدی نبود و از کنار این جملات و آگهی‌ها رد می‌شدم، مثل رد شدن از کنار بی‌اهمیت‌ترین چیزهای عالم. اما حالا که درگیر کار پایان نامه شدم قضیه رنگ و بوی دیگری گرفته.

*

فارغ از این که خرید و فروش پایان نامه از نظر اخلاقی چه جایگاهی دارد، هیچ وقت حتی از ذهنم نگذشت که بچه‌های رشته‌ی هنر هم می‌توانند سراغ این راه بروند. به نظرم اینجور کارها برای بچه‌های رشته‌های دیگر بود، کسانی که از دانشگاه فقط مدرکش را می‌بینند و نیازی به زحمت در راه به دست آوردنش احساس نمی‌کنند. کمی خرج می‌کنند و خودشان را از شر درس خواندن خلاص. ما خودمان را خالق آثاری می‌دانیم که تولید می‌کنیم. خلق کردن چیزی که قسمتی از وجود ماست و در بستر زمان و با تلاش‌های مدام شکل می‌گیرد و پخته می‌شود. تصورش هم برایم دشوار بود که کسی این لذت را با چیز دیگری عوض کند و به جای کشف خودش در تولید اثر و کلنجار رفتن با پیچ و خم‌های کار، به دنبال خرید پروژه‌های آماده برود. مدرک بدون توانمندی در رشته‌ی ما، چیزی است که بیرون از دانشگاه هم خیلی زود صاحبش را لو می‌دهد. این ها را که بگذاریم کنار سختگیری اساتید محترم دانشگاهمان، اصلا شدنی نیست که از این پایان نامه‌ها‌ی فله‌ای ارائه کنی و کسی از تو بپذیرد.

*

چند روز پیش شماره‌ی یکی از این پایان نامه فروش‌های محترم به دستم رسید. با یکی از دوستان تماس گرفتیم که ببینیم اوضاع از چه قرار است. احتمال می‌دادم که نهایت کمکی که به دانشجوی هنر بتوانند بکنند، انجام پروژه‌های تئوری است. با دقت و وسواس موضوع پایان نامه را توضیح دادیم. بدون معطلی گفت پروژه‌ی عملی هم جز کارهایشان هست. گوشزد کردیم که اساتید به شدت سخت گیری داریم و حتما فرق کار خودمان با کار دیگری را می‌فهمند. خیالمان را راحت کرد که این اتفاق نمی‌افتد. از قیمت پرسیدیم و مغزمان سوت کشید! قیمتی بسیار کم، چیزی که من برای کار پایان نامه باید خرج خرید کاغذ و رنگ و وسایل لازم بکنم. راستش خیلی ناراحت شدم. اگر تقاضا به اندازه‌ی کافی نباشد، عرضه در این سطح وسیع هم اتفاق نمی‌افتد. دلم به حال کسانی سوخت، که لذت زحمت کشیدن برای هنر را دور ریخته‌اند و به جایش گرفتن مدرک را نشانده‌اند. شاید بشود پایان نامه‌ی رشته‌های دیگر را متخصص نیازمند پول آن رشته بنویسد، اما مطمئنم هنر فروشی نیست. هنر هر کس مختص خود اوست و تجربه‌ی هنری هر کس در دنیا نتیجه‌ی خاص خودش را دارد و قابل کپی برداری نیست.

۲ نظر ۱ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان