از شنیدن حرف بیهوده بریده‌ایم

*
صد یا صد و پنجاه سال پیش که می‌گفتند امام زمان(عج) که بیایند، مردم کف دست‌هایشان آمدن او را می‌بینند، برای کسی این عبارت یک واقعیت ملموس یا قابل تصور نبود. اما امروز، به لطف پیشرفت تکنولوژی و امکانات عجیب و غریبی که هر روز بر شبکه‌های پیام رسان اضافه می‌شود، می‌فهمیم سخن اجدادِ پدربزرگ‌هایمان را چطور معنی کنیم.
همین شبکه‌های اجتماعی که در یکی دو اتفاق اخیر هم دیدیم چطور امکان مخابره‌ی کلان یک خبر و بازخورد‌های آن را فراهم می‌سازد.

**
اما می‌دانید کجای بخش ظهور حضرت حجت روحی و ارواح العالمین لتراب مقدمه الفدا برایم جذاب و دیدنی ست؟ سکوت و بهت و خیرگی و محو بودنش! تصور کنید، اتفاقی در جهان رخ می‌دهد که همه را، حتی برای دقایقی، ساکت و خیره می‌کند. خواب‌ها بیدار می‌شوند، بیدارها متوجه، جنبندگان ساکن و لب‌های گفتگو بی‌اختیار و بی‌حرکت ... حضرت حجت تشریف بیاورند و ما مردم جهان چند دقیقه، فقط چند دقیقه قدرت و توان اظهار نظر کردن در مورد هیچ کدام از جوانب سیاسی و اقتصادی و انتخاباتی دنیا را نداشته باشیم!

این قضیه البته سابقه‌ی تاریخی هم دارد و خیلی دور از تصور نیست. حضرت زینب (سلام الله علیها) که وارد شهر کوفه شدند، مردم شروع به هلهله و پایکوبی کردند. حضرت می‌خواستند صحبت کنند و میان آن همه سر و صدا نمی‌شد. حضرت فرمان دادند «اسکتوا» که یعنی ساکت باشید. راویان ماجرا می‌گویند حتی صدای زنگ گردن بزغاله‌های شهر هم خاموش شد. تصور کنید که چه صحنه‌ای ست: حیرت انگیز! شکوهمند! قشنگ!

۳ نظر ۴ لایک

و نراه قریبا ...

نزدیک است روزی که از هم آنقدر عاجز شویم که تو را بخواهیم. دور نیست. بیخ گوشمان است؛ روز ناامیدی کامل و رو کردن بشر به آسمان، روز فریاد تظلم خواهی ما. بعد می‌آیی، روی منبر می‌نشینی و تمامی شبکه‌های اجتماعی جهان، حضور تو را پوشش می‌دهند؛ تمام کانال‌های تلویزیونی و تلگرامی؛ تمام صفحات اینستاگرامی. خیلی‌ها هم از امکان جدید اینستاگرام برای پخش فیلم زنده از تو استفاده می‌کنند لابد. می‌روی و می‌گویی با هم خوب باشیم، خوب زندگی کنیم. می‌آیی و ما آدم‌ها را از چنگ و دندان هم بیرون می‌کشی، گرد و غبار حاصل از جنگ و خونریزی و دعوا را از هیکلمان می‌تکانی و یادمان می‌آوری که همه از یک پدر و مادر بودیم. به صفمان می‌کنی، همه‌ی حق‌ها را می‌گیری و به صاحبان حق بازمی‌گردانی.

آن روز نزدیک است، دور نیست، از شدت ناامیدی و سیل ظلم‌ اقلیت زورگوی جهان، از رو شدن دست هر که سال‌ها در خفا بازی می‌کرده، از بیدار شدن مردم دنیا می‌شود صدای آمدنش را شنید.


پ.ن: کاش ما را هم گوشه و کنارها بپذیرید آقا ... برای ویراستاری مطلبی، تایپی، پوستری، کار فوتوشاپی، چیزی از بین این کارهای خردی که بلدیم ... هرچند برای آمدنتان کاری نکردیم، توی سپاه فرهنگیتان که می‌توانیم باشیم؟ چای که می‌گذارید بریزیم؟ یا آنقدر آبرویمان رفته و آبرویتان را برده‌ایم که همان دم در برمان می‌گردانید؟ هان؟

۱ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان