دل نرم مامان

خیلی خسته شده بودم امروز٬ به قولی از پا داشتم به ملکوت اعلی می‌پیوستم! تمام روز رو یا راه رفته بودم و یا ایستاده بودم. دلم خونه رو می‌خواست. دلم مامان رو می‌خواست که باشه و برم بچسبم بهش. کلید رو انداختم توی قفل و چرخوندم. توی سکوت٬ یه نسیم آروم روی صورتم نشست؛ نسیم خلوتی. نه مامان خونه بود و نه هیچ کس دیگه. یاد شب‌هایی افتادم که وقتی می‌رسم خونه و کلید می‌چرخونم٬ بوی غذای مامان و محبتش حالم رو زیر و رو می‌کنه. اونقدری که بدون عوض کردن لباس دلم می‌خواد تا صبح دورش بگردم و ببوسمش و تشکر کنم از غذایی که پخته. فکر کردم حتما مامان وقتی میاد خونه خسته ست. حس کردم نوبت منه٬ که هوای خونه رو پز از بوی عطر محبت و زحمتم بکنم. پس بلند شدم و شبیه ترین استانبولی ممکن به دست پخت مامان رو پختم. :)
۱ نظر ۹ لایک

آنان که معجزه را از برند

«هیچ کدام از ما حاضر نیستیم تخم مرغ آب پز مامان‌هایمان را با تخم مرغ آب پز کسی دیگر عوض کنیم.» تا به حال توجه کرده‌اید که چطور مامان‌ها می‌توانند چنین کاری بکنند؟ و اساسا یک زن چه بلایی سر تخم مرغ خالی می‌آورد که مزه‌اش با بهترین چلوکباب‌ برگ دنیا هم قابل مقایسه نیست؟ بعضی‌ها با ملاحظاتی همین نظر را درباره‌ی دستپخت همسرانشان هم دارند. آن‌ها هم نمی‌دانند چه اتفاقی برایشان افتاده که حاضر نیستند غذای حاضری خانه را با یک وعده از بهترین غذاهای بیرون آن عوض کنند. آشپزی جز معدود چیزهایی است که با هویت زنانه‌ی خانم‌های ایرانی پیوند نزدیک دارد و حتی اگر از این ظرفیت کوچکترین استفاده‌ای نکنند، فطرتا آشپزهای بی‌نظیری اند. راز و رمز آشپزی، میراث فرهنگی غیر مکتوبی است که فقط خدا می‌داند چند صد یا هزار سال بین مادر و دخترهای هر نسل جابجا شده تا به ما برسد. سهمی که ما از این ارث دیرینه داریم، باعث می‌شود که موضع قدرت خانه‌های محل زندگیمان را تسخیر کنیم و از همین قدرت برای مغلوب کردن اهل خانه استفاده کنیم! ما می‌دانیم که غذا، فقط جنبه‌ی مادی ندارد و با آن می‌شود به عمق قلب اهل یک خانه نفوذ کرد. برای همین یک خانم ایرانی دقیقا می‌داند که باید چطور سفره‌ی خانه‌اش را مهندسی کند تا یک اثر هنری فوق حرفه‌ای برای میخکوب کردن دیگران خلق شود. این یک استعداد ذاتی است و نیازی به آموزش و یادگیری ندارد. حتی اگر این خانم، به اصطلاح دستپخت خوبی نداشته باشد و غذایش خیلی خوشمزه از آب در نیاید، با کمترین امکانات می‌تواند بازی را به نفع خودش تغییر دهد و ضعف فعلی‌اش را با چیز دیگری پوشش دهد. بدم نمی‌آید به بهانه‌ی این یادداشت بخشی از نکات سری خانم‌ها در آشپزی که به نظرم جذاب می‌رسد را لو بدهم. سفره معمولا باید روشن و ترجیحا سفید باشد، مثل یک کاغذ دست نخورده که همه‌ی عناصر آن به خوبی دیده شوند، چون هدف چیدن سفره دیده شدن غذاست و اگر زیاد شلوغ باشد عناصر اصلی کمتر به چشم می‌آیند. ظرف ماست را، کمی شوید، نعنا به همراه گل محمدی می‌تواند از خطر دیده نشدن نجات دهد و سالاد، اگر بین خورش و برنج در مرکز سفره قرار بگیرد بیشتر با اقبال مخاطب روبرو می‌شود. سیب زمینی در غذاهایی مثل قیمه می‌تواند عامل انگیزه دهنده‌ی خوبی باشد و به خاطر تفاوت رنگی که با اصل غذا دارد وقتی در مرکز بشقاب و روی خورش قار می‌گیرد، طرفدار زیادی پیدا می‌کند. سبزی خوردن یک معجزه‌ی ظریف و گزینش شده‌ی زنانه است که به تنهایی در مورد آن می‌توان ساعت‌ها حرف زد. از کنتراست رنگ سبز سبزی با رنگ قرمز ترب برای تکمیل این معجزه می‌توان استفاده کرد، به این شرط که ترب درسته که کمی با چاقو تزئین شده است به نحو مطبوعی کنار ظرفش قرار بگیرد. گوجه و خیار حلقه شده جان تازه‌ای به سفره‌- خصوصا سفره‌ی صبحانه- می‌بخشد و اگر در جای درستی از سفره قرار بگیرد بهانه‌ی خوبی است برای این که خواب را از سر آدم بیرون کند. یکی از فوت و فن‌‌های به درد بخور آشپزی، شناختن «عطر» است، خانم‌های ایرانی بلدند چطور در کوتاه‌ترین زمان ممکن بوی منحصر به فرد غذایشان را تا سر کوچه بلند کنند و ثابت کنند می‌توان با چشم بسته راه خانه را پیدا کرد. این‌ها تازه چیزهای ساده و ظاهری است که به اصطلاح نمای ساختمان آشپزی را تشکیل می‌دهد. آنچه حقیقتا در این مورد ظاهر می‌شود معجزه‌ای است که ابزار اثر گذاری آن عطر و رنگ و عاطفه است. چون آن پوسته با چاشنی عشق و علاقه به محکم کردن گره خانواده همراه می‌شود چنان اثر هنرمندانه‌ای از آب در می‌آید که تنه به هنرهای سنتی می‌زند. با این حساب عجیب و اغراق آمیز نیست که از پای سفره‌ی چنین زنانی، رضا عباسی‌ها و حسین بناها بلند بشوند تا آوازه شان را به گوش دنیا برسانند. از نشستن سر سفره‌ی پیامبران  عاطفه آدم شاعر و هنرمند  نشود عجیب است!

 

 

۲ نظر ۲ لایک

اینو امشب فهمیدم

مامان بوی طالبی فالوده شده‌ی خنک میده

یا بوی توت فرنگی تازه از یخچال بیرون اومده ای که یه ذره شکر روش پاشیده باشن

۳ نظر ۳ لایک

مامان

همیشه نگران منی

تا گرسنه نمانم

که شیشه‌ی عینکم تمیز باشد

و شب‌ها زود بخوابم


اما من فقط نگران یک چیزم

تو روزی نباشی


«نیما معماریان»

۳ نظر ۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان