موسی، محکم توکل می‌کرد!

*

برای همه‌ی ما زمان‌هایی در زندگی بوده که با دیدن دلایل روشن، حقیقتی برایمان آشکار شده است؛ چیزی را در مورد کسی فهمیده‌ایم که تصور نادرست پیشینمان را تغییر داده یا اطلاعات مهمی درباره‌ی فرد دیگری دیده‌ و فهمیده‌ایم به اشتباه طرفش را می‌گرفته‌ایم یا کلی‌تر از آن، فهمیده‌ایم پشت به مقصد حرکت می‌کرده‌ یا جاده را اشتباه انتخاب کرده بودیم. عقل می‌گوید که راه غلط، وقتی که سجلش را رو کرد و شناختی‌اش، رها کردنی است و دل دل کردن بعد از رسیدن به یقین، عمرمان را تلف می‌کند. حکایت آدم‌هایی که می‌خواهند راهشان را به سمت بهتری کج کنند شبیه کیست؟ شبیه آدمی که در شلوغی شب عیدِ بازار بزرگ تهران، که به اندازه‌ی یک نفس عمیق کشیدن هم جا ندارد، ناگهان در یکی از پله‌های وسط راهروی متروی پانزده خرداد، یادش افتاده باید از در دیگری وارد می‌شده و میان سیل خروشان جمعیت به دل زمین، می‌خواهد راهی به سمت بالا باز کند. فشار جمعیت یک طرف، کنایه و حرف و نگاه عاقل اندر سفیهِ نفس‌گیر هم به جای خود.  از اولین لحظات شروع تغییر  فشار اطرافیان و دوستان شروع می‌شود و کار سختی‌اش را به رخ می‌کشد؛آدم‌هایی که روزی شبیهشان بوده‌ای و چون دوستشان داری دلت برای راه اشتباهی که می‌روند می‌سوزد.

اینجاست که اعتماد مومنانه‌ی بعضی‌ها به خدا، مایی که از تغییر خودمان ترسانیم را به وادی غبطه و رشک می‌اندازد. آدم‌هایی که موسای درونشان، اگرچه از تنهایی بیمناک و لرزان است، اما به اعتماد خدا عصایش را با قدرت می‌اندازد زمین. آدم‌هایی که ساحران درونشان آزاده و بزرگوارند؛ و برای همین وقتی حق از چهره‌اش نقاب را کنار زد تسلیم می‌شوند؛ جلوی تهدید فرعون‌های تحقیر کننده‌ی بیرون سینه سپر می‌کنند و شاید بدون این که صدایشان بلرزد بگویند: «سوگند بر کسی که ما را آفریده، هرگز تو را بر دلایل روشنی که برای ما آمده ترجیح نخواهیم داد، هر حکمی که می‌خواهی بکن، تو تنها در این زندگی دنیا می‌توانی حکم کنی!»*


**

به خودم نهیب می‌زنم که اگر توکلِ محکمِ موسی نبود، عصا به برکت چه نیرویی باید به چیز دیگری تبدیل می‌شد و کار را تمام می‌کرد؟ اگر ساحرها به جای بی‌باکی مثل بید می‌لرزیدند، کدام دستی باید مردم را از خواب بیدار می‌کرد؟و خدا چه نسبتی دارد با اهل ایمان، که هر کدامشان را، با سپاهی ورزیده و حاضر به یراق در میدان یاری می‌کند؟


*آیه‌ی 72م از سوره‌ی عزیزِ طه


پ.ن: خدایا ما را مهیای شرایطی کن، که بدهکار دوست و آشنا و همسایه و یار قدیمی و جدید نباشیم وقتی می‌خواهیم راهی را انتخاب کنیم. بعد از آن هم مجهزمان کن به برهان آشکار، اگر می‌بینی راهی که در آن قدم می‌گذاریم راه توست.

پ.ن2: لینک انتشار در روزنامه‌ی همشهری: اینجا

۰ نظر ۳ لایک

صبحانه‌ی سبز(1)

*

هیچ انگشتر طلای برلیان کاری شده‌ای، اگر چهره‌ی حقیقی خودش رو حتی یک بار رو توی آینه دیده باشه، نمی‌ذاره کسی مثل قوطی نوشابه‌ی خالی باهاش رفتار کنه. :)


**

می‌گفت: «صفت رَبّ خدا صفتیه که با اون، نقص‌ها تبدیل میشن به کمال؛ لازمه‌ی رسیدن به کمال گاهی اینه که چیزی رو به تو اضافه کنن[بهت نعمت و منفعت بدن]، گاهی اینه که چیزی رو از تو کم کنن[دچارت کنن، مبتلات کنن]. برای همین هم به زن میگن ربه البیت؛ ربِ خانه، چون حرکت دهنده‌ی خونه از نقص به سمت کماله و نقشش فراهم کردن شرایطیه که ظاهر و باطن خونه به اون کمال برسه.»


***

گاهی فکر می‌کنم اگر خانم‌های ما، از جایگاه حقیقی‌شون توی دستگاه به هم تنیده‌ی خلقت آگاه بودند، سراغ خیلی از چیزها نمی‌رفتند خود به خود، یعنی شان و مرتبه‌ای برای خودشون قائل بودند که حاضر نمی‌شدند به خاطرش درگیر هر کار بیهوده‌ای بشن یا توجه هر آدم کم مایه‌ای رو جلب کنن. ناگفته پیداست که اگر این آگاهی از ظرفیت‌های روحی و فکری (و نه جسمی) توی زن‌ها پدید بیاد و توی رفتارشون خودش رو نشون بده، رفتار مردهای یک جامعه/ یک نسل چقدر مودبانه‌تر، گزیده‌تر و محتاطانه‌تر میشه با خانم‌ها. فکر می‌کنم کاری که امثال امام موسی صدر یا بنت الهدی صدر با خانم‌های عراق و لبنان کردند، دقیقا یاداوری همین نکته بود و کاری که ما باید بکنیم برای دخترها و زن‌های جامعه‌مون هم همینه. 



پ.ن: دلم می‌خواهد چیزی که امروز گفتیم و شنیدیم، عملی شود. بعد بیایم کلی در موردش بنویسم اینجا. یعنی ما را می‌طلبی ای موجود زنده‌ی جاری که هم‌نشینت باشیم؟

۱ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان