به عدد آدمهای دنیا، واکنش منحصر به فرد هست در برابر این جمله: «دارم میرم کربلا، برای بار اول». از همه حیرتانگیز تر اما، واکنش آدمهایی است که قضاوت عقل بیچارهی آدمی را لگدمال میکنند؛ همانها که فکر میکنی زنگ بزنم حلالیتی بگیرم و اسمش را از لیست خط بزنم و بعد میبینی به هم ریخت، حالش بد شد، بغضش گرفت و زود خداحافظی کرد. به راستی که سفرهی ابا عبد الله (ع)، خیلیها را نمکگیر کرده و چقدر غبطه میخورم به حال اینهایی که نمکدان هر که و هر جا را که میشکنند، حرمت خان گستردهی شهید کربلا را خوب نگه میدارند، بهتر از خیلی از ما.
*
صبح زود پرسید: «باورت میشه داری میری؟» و با همان لحنی پرسید که من بارها از خودم پرسیدهام این چند روز. باور؟ نه. باورم نمیشود و نخواهد شد که تن و دل بیمقدار و روح ناپاک من نسبتی با آن فضاهای قدسی، با آن تکههای بهشت داشته باشد. و اگر هم بار سفر بستهام و پای رفتن دارم و هنوز نمردهام برای آن است که ایمان دارم خودشان میدانند چه میکنند و خودشان به کوچکی و سیاهی و ناپاکی این دل و روح حقیر، آگاهند و چاره هم به دست خودشان است.
*
حلال کنید و دعا کنید، همه ما را بپذیرند ...