مهر خوبان دل و دین از همه بی‌پروا برد


علامه


راهروی تالار گفتگوی فرهنگسرای سرچشمه٬ جایی هست که اگر می‌مردم و ندیده بودمش خسران دیده بودم! راهروی بلندی که سه ضلع از چهار ضلع بنا رو شامل میشه و دور تا دورش عکس‌های ناب و درجه یک از آدم‌های فرشته‌خوی تاریخ معاصر قرار گرفته. حال و هوای عجیبیه که هر توصیفی خرابش می‌کنه. کاش قسمتتون بشه هواش رو نفس بکشید.

بعضی از عکس‌ها افسونی به روح آدم می‌دمید و دری به دنیایی باز می‌کرد. عکس آشنای علامه طباطبایی(ره) یکی از همون‌ها بود. جلوی این عکس که قرار گرفتم بی‌اختیار یک مصرع از غزل معروف علامه روی لبم اومد:‌ «رخ شطرنج نبرد آنچه رخ زیبا برد» و باز بی‌اختیار ادامه دادم: «تو مپندار که مجنون سرِ خود مجنون گشت/ ز سمک تا به سهایش کشش لیلا برد» و باز بی‌اختیار:‌«خودت آموختی‌ام عشق و خودت سوختی‌ام / با برافروخته رویی که قرار از ما برد». انگار که این غزل رو در وصف خودش گفته باشه. حالم عجیب عوض شد با دیدن این عکس و چند عکس دیگه و اثرات این حال خوب هنوز هم هست.

حس و حال عجیبی بود که در حینش٬ می‌شد غبطه خورد به حال آدم‌هایی شبیه به علامه که از پس گرد و غبار روزگار٬ دیدن عکسشون هم می‌تونه دل آدم رو صفا بده و حال آدم رو خوب کنه. راستی کی بودن این آدم‌ها و چطور به این همه جاری و با برکت بودن رسیدن؟


پ.ن: شعر کامل سروده‌ی علامه طباطبایی در ادامه مطلب

ادامه مطلب ۸ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان