به بهانهی دیدن یک عکس از آثار جنگ بوسنی بر ساختمانها، از قفسهی کتابهای خوانده شده «ر» را برای دوباره خواندن برداشتم؛ زندگینامهی شهید رسول حیدری، که کیلومترها و ماهها دورتر از مرزهای ایران و جنگ تحمیلی، در بوسنی هرزگوین شهیده شده. برای این که خواندنم با دفعهی قبل کمی متفاوت باشد تصمیم گرفتم از دل داستان کلیدواژههای شخصیتی قهرمانش را از کودکی تا اوج قهرمانی بیرون بکشم. نتیجه به لیستی از صفات آشنا و ساده تبدیل شد که بیش از حد تصورم از آن شگفت زده شدم: با مادرش رفیق بود/ به برخی دستورات مهم بیاعتنا بود و آنها را برای خودش توجیه میکرد/ در گل کوچک هرطور شده بود گل میزد، حتی یکی!/ در هر جمعی وارد میشد، چند دقیقه بعد با همه رفیق بود/ حوصلهی کلاس درس را نداشت/ رک و صریح بود/ شلختگیاش دیگران را کلافه میکرد/ ریاضیاش را با دعا پاس میکرد/ گاهی تند و بیملاحظه بود/ احساساتی و حساس به ظلم/ در جوانی، عشق کتابهای پلیسی را داشت/ مستعد در کار با آدمهایی که هیچ کس تحملشان را نداشت/ بیاستعداد در قرائت قرآن با صوت/ در یادداشتهایش خوانده بودند مدام مردد بوده که کارش درست هست یا نه/ در جنگها همیشه نیروی آزاد بود و مسئولیت نمیگرفت تا کسی به او دستور ندهد/ یک جا بند نمیشد و بیقرار بود و ... هرچقدر هم بگویند و بگوییم این آدمها، آسمانی و مافوق بشر بودند و دست ما بهشان نمیرسد، خودشان میزنند زیر کاسه و کوزهی تمام این حرفها و ما را، اگر فقط ته دل و نوک سوزن از ارادهمان با آنها باشد، میگیرند و تا دیدن تصویر واقعی خودشان میبرند. شهدایی که رفتارهای خارق العادهای داشتند و به معنای واقعی کلمه خاص بودهاند، اکثریت این جماعت را تشکیل نمیدهند. بیشترشان آدمهایی با حداقل ویژگیهای بارز بودند و مزیت رقابتیشان تنها نگاهی بوده که انتهای راه دوخته بودند. انقدر در این عمر کوتاه، آدم عادی شبیه به خودم و اطرافیان در زندگی نامهی شهدا دیدهام که باورم شده با همهی تفاوتهایی که در فضای اجتماعی و ابعاد شخصیتیمان با آنها داریم، به مقصدی که رسیدهاند خواهیم رسید؛ اگر قلهی بزرگی را در زندگی نشانه بگیریم و آرزوی فتح آن قله را به لیست کلیدواژههای شخصیتیمان اضافه کنیم.
لینک انتشار در روزنامهی همشهری: اینجا
لینک انتشار در سایت شهید رسول حیدری: اینجا