مطلب بسیار بسیار زیبایی خواندم در مورد روز خبرنگار که جگرم حال آمد :دی
توصیه می کنم شما هم بخوانیدش:
+هیچ کس نمی توانست به خوبی ایشان در مورد خبرنگاری بنویسد! دمشان گرم! :))
مطلب بسیار بسیار زیبایی خواندم در مورد روز خبرنگار که جگرم حال آمد :دی
توصیه می کنم شما هم بخوانیدش:
+هیچ کس نمی توانست به خوبی ایشان در مورد خبرنگاری بنویسد! دمشان گرم! :))
صبح پیام داده که ارتباطمان توی مدرسه لو رفته! خنده ام گرفت از این طور صحبت کردنش. ارتباطمان لو رفته! شبیه کسانی گفت که با پسری پنهانی دوستند و یا هم دست یک مجرم فراری از زندانند و حالا گند قضیه در آمده و واویلا! می گفت بهش نیاز دارند برای همین نمی توانند با وجود اتهام سنگین رابطه اش با من کنارش بگذارند. این ها را می گفت، می گفت و می خندید؛ من هم!
خوشحالم، از اثر آن نامه ... از جواب دادنش ... از کاری بودن آن ضربه. من کینه ای نیستم، خدا کند هیچ وقت هم نباشم؛ اما یک بار هم که شده از حق خودم دفاع کردم؛توی کوچه و بازار هم جارش نزدم، در خلوت و یواشکی دفاع کردم؛ همین که توانستم دفاع کنم و توی خاطر آن آدم که هیچ چیز یادش نمی ماند بعد از این همه وقت مانده باعث می شود که یک نفس راحت بکشم. حالا آن دکتر طبقه ی چهار دانشکده مدیریت که عادت به حذف شدن و انتقاد شدن نداشته هم می داند که من با قلب دفترش در ارتباطم؛ دکتری که روز جلسه گفته بوده: «اینجا مثل خونه ی ما می مونه. آدم با زیر شلواریش که بیرون نمیره! پس حرف های این جلسه هم از این در بیرون نمیره!»
*
دو تذکر خطاب به آن دکتر عزیز وجود دارد: اول این که خیلی ما را دست کم گرفته ای!
دوم این که «زیر شلواری ت از بیرون خونه معلومه دکتر!!»
:))
سنی نداشته ام که هیلمن زرد داشته ای؛ امروز خاله می گفت. نمی دانم چه کاره ی کجا بوده ای که حقوقت کفاف زندگی را نمی داده؛ برای همین شب ها هیلمن زرد را بر می داشته ای و می رفته ای مسافرکشی؛ از عمد شب ها می رفته ای که تاریک باشد و آشنایی تو را نبیند...
بابای خوب و سختی کشیده ی من... امروز هم برایت بغض کردم و هم در دلم به تو افتخار کردم و هم یک قرار با خودم گذاشتم: نمیرم مگر این که با تلاش شبانه روزیم برای موفق شدن دین تو را ادا کرده باشم.
همین یک انگیزه برای حرکتم کافی ست.
*به بابا گفتم امروز چه فهمیده ام و چه تصمیمی گرفته ام، انقدر خوشحال شد که پیشانی ام را بوسید. خوشحالی اش را شکر ...
رفتم توی دفترش
گفتم حلالم کنید، چون از وقتی اومدید ازتون دل خوشی نداشتم!
لبخند زد و گفت طبیعیه! و بخشید
وقتی حق دیگران را می خوری، از راست سبقت می گیری، از صف جلو می زنی و به ریش دیگران می خندی به اسم زرنگ بازی
بوی تعفن می گیری، قشنگ!
بعدش برو بهترین عطرهای دنیا را به خودت بزن
برو در حوضچه ی گلاب بخواب اصلن!
بوی کثافتی که در دنیا پیچیده را چه می کنی؟
+از کنار این آدم ها با احتیاط و با وسایل ایمنی عبور کنید، مبادا از بویشان خفه شوید!
خدا یا تو بی انصاف نیستی
که بنده ی جا مانده ی تنهایت را
که شیطان گوشه ی اتاق برایش دست به هم می مالد و سر تکان می دهد، تنها بگذاری ...
تو خدای اینجور رفیق نیمه راه بازی دراوردن ها نیستی
خصوصن با آن هایی که می دانند جز تو هیچ کس را ندارند
امروز فکر کردم که باید به جایی برسم که اگر روزی بیایی از تو تشکر کنم که رفتی!
که با این وضع و با این همه چیز را زیر و رو کردن رفتی
آن روز باید بتوانم بگویم شاید اگر تو نمی رفتی من به رفاقت با تو قناعت می کردم و نمی فهمیدم که می توان تا چه افق های بلندی پر و بال گشود
آدمی را که سد راه آخرت توست
همین امروز کنار بگذار
همین امروز!
همین حالا
که فردا دیر است ...