کلاس ادبیات

چی شیرین‌تر از این که استادِ سپیدموی پر تجربه‌‌ت سر کلاس بگه: «بهترین چیزی که خستگی ما معلم‌ها رو از تنمون در میاره دیدن اثرات شاگردانمونه. انگار که خدا عمر دوباره‌ای بهمون میده تا توی نسل ها‌ی بعد هم زندگی کنیم.» و مخاطب این جمله تو باشی؟


۲ لایک
۲۹ مهر ۲۰:۰۸ ماه پیشانو
بهت افتخار میکنم دختر:)

استادم هم با تمام لطفش همین رو گفت :))

من که هیچی نیستم.

۰۱ آبان ۰۶:۰۲ صحبتِ جانانه
بال درآوردین دیگه
:)

دقیقن!

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان