جانب حرمت فرو نگذاشتیم

امروز برایم خیلی روضه داشت، گرچه قسمتم نشد هیچ مراسمی بروم و حتی یک گوشه پیدا نکردم که یک دل سیر گریه کنم ولی بغضی که مثل یک طفل بی‌پدر افتاده بود به جانم؛ چند دقیقه پیش کار خودش را کرد. دلم شکسته و غمگین است. دلم به خاطر شما، «حاج آقا» افتاده به این حال. روز که تمام شد، داغ دل من تازه تر شد. ما هفتاد و دو روز پیش حرف‌های جدی با هم زدیم. شما همه را می‌شنیدید و اگرچه صورتتان داد می‌زد که تحت چه فشار استخوان شکنی هستید یا علی گفتید. از همان اول هم امیدم به شما نبود، که امید به غیر از خدا کار عبث و بی‌نتیجه‌ای است -این را به خودتان هم گفتم-؛ اما دلم به شما گرم بود به این خاطر که تصور می‌کردم شما هم کار را جدی گرفته‌اید. شاید سرتان شلوغ بوده، شاید به هزار و یک دلیل بیش از این نرسیدید پیگیری کنید و شاید به قد و بالای من نگاه کردید و پیگیری‌های چند روز در میانم را به حساب نیاوردید؛ اما کاش می‌دانستید و این را به حساب می‌‌آوردید که تقویم من از صد و ده روز پیش از اربعین به عشق اتفاق همین روز، خط خورده و جلو آمده. انصاف بدهید حاج آقای عزیز، که هفتاد و دو روز، زمانی نبود که در آن کاری در آن ابعاد را نتوان به جایی رساند. من شما را قبول دارم، محکم بودنتان را ستایش می‌کنم و از عقاید و سبک زندگیتان مدام می‌آموزم و الگو می‌گیرم و دقیقا به تمام این دلایل انتظار نداشتم کسی که آینده‌ام را شبیه حال او ترسیم می‌کنم بین آرمان‌طلبی و بلندپروازی رهایم کند. کاش آن روز یا علی را نگفته بودید تا از خدا باز شدن در دیگری را طلب کنم؛ لابد نمی‌دانستید که حاضر بودم خودم را در دل هر آب و آتشی بیاندازم تا آن طرح، تا اربعین اجرا بشود. کاش هفتاد و دو روز پیش، به حرمت هفتاد و دو یار ابا عبد اللهع، یا علی نمی‌گفتید حاج آقا و امروز این بغض سمج را به جان من نمی‌انداختید ...

۲ لایک
۱۱ آذر ۲۱:۴۵ مدل لباس
همون بغض تنهایی کافیه  ،  نیت  شما و سعیتون مهم بوده.

۱۱ آذر ۲۲:۵۴ صحبتِ جانانه
استادتون رو نشناختید؟

 یعنی چی؟‌ :)

۱۱ آذر ۲۳:۳۷ صحبتِ جانانه
یعنی شاید یه دلیلی داره برای این رها کردنه!

اهل تعارف نیست

ما هم اهل تعارف و رودربایستی نبودیم از اولش!
اگر می‌گفت نمی‌تونم یا مایل به همکاری نیستم٬ ولو بدون بیان دلیل٬ ما می‌پذیرفتیم بدون شک و چاره‌ی دیگری می‌اندیشیدیم!
مشکل اینجاست که کار رو پذیرفتند تا همین چند روز پیش در جواب می‌گفتند که داره پیگیری میشه ولی عملا به نتیجه نرسید و رها شد ... این کمی آزار دهنده ست.

۱۱ آذر ۲۳:۴۵ صحبتِ جانانه
مشیت خدا غالبه
شاید نتونسته واقعا!


نمی‌دونم

خدا حکیمه
ما هم باید خوشبین باشیم٬ فرمایش شما درسته
هدفم از نوشتن این متن بیشتر این بود که یادم بمونه٬ روزی ازشون بپرسم علت این اتفاق رو و گلایه م رو به گوششون برسونم که چرا اگر نتونستند٬ ما رو قابل این ندونستند که بگن نمی‌تونم یا نمیشه یا  قلان مشکل پیش اومده و یا هر چیز دیگه! و فقط سکوت کردند که برای ما این تصور پیش بیاد که کار داره روی روال پیش میره و سکوت کردند تا زمانش گذشت و کار به نتیجه نرسید!

۱۲ آذر ۰۰:۰۰ صحبتِ جانانه
ان شاءالله که خیره:)
موید باشید خواهرم

تنها امید ما هم به همین خیرخواهی خداست :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان