برای کسی مثل من که هیچی بارش نمیشه از فیلمنامه نویسی و خیلی هم فیلم نمیبینه و فیلمنامه نمیخونه، تجربهی جالبیه شرکت توی کلاس فیلمنامه نویسی. نشستم به بغل دستیم میگم که اگر استاد پرسید که کی چی خونده و کی فیلمنامه خونِ حرفه ایه، خیلی صادقانه بهش میگم من فقط کارهای بهرام بیضایی رو خوندم، اونم خییییلی کم! از اون کم خوندن هم هیچی یادم نیست، به جز مضمون یه کتاب: حقایقی دربارهی لیلا دختر ادریس. اونم چون باهاش حس همذات پندارانه داشتم.
گذشت و استاد شروع به درس دادن کرد و چیزی نپرسید. آخر کلاس، بچه ها پرسیدن که ممکنه کسی فیلمنامه بنویسه و تبدیل به فیلم نشه؟ استاد سری تکون داد و جناب بیضایی رو مثال زد که خیلی از کارهاش فیلم نشده اما کاملا قابل استناد ادبیه. من در حالی که لبخند رضایت به لب داشتم و خوشحال بودم از این که انتخابم توی فیلمنامه نویسها این آدم بوده، استاد ادامه داد: خصوصا کتاب حقایقی دربارهی لیلا دختر ادریس که یکی از بهترین کارهای استاده رو حتما بخونید. عالیه! لبخند رضایت من تبدیل شد به نیشخند رضایت و با سقلمهای بغل دستیم رو متوجه خودم کردم و با چشم و ابرو به استاد اشاره کردم که یعنی: خدا رو شکر وضعم وخیم نیست! با این وضعی که من دارم، دولت بخت اگر باهام یار نبود، تا الان نمیدونم چند بار منقرض شده بودم توی زندگیم! :دی