مواظب آرزوهایت باش

 فکر کنید همین امروز مرده‌اید. تعارف و دور از جان و این حرف‌ها را کنار گذاشتم، چون به نظرم مرگ، یکی از آن چیزهایی است که اصلا تعارف برنمی‌دارد، یکدفعه وقتی که منتظرش نیستید می‌آید سراغتان و تمام. فکرش را کرده‌اید؟ به اینکه صبح بیدار نشوید؛ یعنی بیدار شوید و ببینید که دیگر جسم‌تان بیدار نمی‌شود، به نحوه‌ی مرگ کاری ندارم.
لابد خیلی‌ها هستند که فوبیای مرگ‌های مختلف را دارند. مرگ در اثرخفگی، مرگ در از سقوط در ارتفاع، مرگ در اثر.... به اینها کاری ندارم. به بعد از مرگ فکر می‌کنم. می‌خواهم بدانم چقدر جدی به این مسئله فکر کرده‌اید؟ اینکه بخواهید پاسخگو باشید. الان در مورد گناهان و این حرف‌ها حرف نمی‌زنم، یعنی اصلا ماجرا شب اول قبر نیست. در مورد این حرف می‌زنم که پس از مرگ می‌خواهید به چه چیزی افتخار کنید؟ می‌خواهید بگویید چه کار کرده‌اید؟ یعنی همه‌ی عذاب و عتاب‌ها به کنار فقط در مورد کارهای قابل افتخار حرف بزنیم. از شما بپرسند که خب فلانی به چه چیز خودت افتخار می‌کنی؟
یعنی در این مدتی که زندگی کرده‌اید، هرقدر که بوده، از ۱۰ سال بگیر تا ۱۲ سال و ۳۰ سال و ۴۰ سال و... چه کار کرده‌اید که مهم باشد؟ در این مدت به چه چیزتان افتخار می‌کنید؟ به کدام کارتان؟ چطور می‌توانید مدعی شوید که آدم بیهوده‌ای نبوده‌اید؟ اگر می‌توانید، دقیقا کدام کارتان سبب شده که فکر کنید آدم مفیدی بوده‌اید؟
اگرفکر کرده‌اید و جواب دارید که خوش به حالتان، اما اگر فکر نکرده‌اید، این سوال ممکن است وقت مرگ سراغتان بیاید، وقتی که روی تخت بیمارستان خوابیده‌اید و حس می‌کنید که ممکن است بیرون نروید. تازه اگر آن زمان یادتان بیاید، خوش‌شانس هستید، چون ممکن است چشم بازکنید و ببینید که دیگر فرصتی برای انجام کاری نیست و شما همانی هستید که هستید و تمام.
اگر من باشید؛ روی تخت سی‌سی‌یو با یک عالمه آرزوی تاثیرگذاری در حوزه‌ی فعالیت، آن وقت مواجه می‌شوید با چند یادداشت با تم مذهبی؛ یادداشت‌هایی که سال‌ها در همشهری جوان یا جای دیگر نوشته‌اید و یادداشت‌هایی که مثلا به دنبال حق‌طلبی در چند روزنامه و سایت دیگر منتشر شده. کافی است؟ به نظرمن که نیست. به نسبت آنچه قراربود باشد، اصلا کافی نیست. بیش از ۳۰ سال عمر، ۱۲ سال روزنامه‌نگاری و فقط چند یادداشت؟ یادداشت‌هایم برای امام زمان(عج)، امام حسین(ع) و کربلا و... را روی چشمم می‌گذارم. اصلا آنها را نوشته‌ام که توی سینی بگذارم و بگویم که من این هستم. یادداشت‌هایی که در حوزه‌های دیگر نوشته‌ام هم همین‌طور. آنهایی که نوشته‌ام تا اثر کنند و به نظرم اثر هم کرده‌اند. یادداشت‌هایی با وضو. اما سه دهه عمر و نهایتا ۲۰ یادداشت. ۱۲سال روزنامه‌نگاری و ۴۰گزارش؟

آنچه اتفاق افتاده فقط درصدکوچکی است از آن چیزی که باید می‌بود. آرزوهای بلندپروازانه را نمی‌شود در چند یادداشت جمع و جور کرد. البته که این خاصیت آرزوهاست که یک جایی وسط روزمرگی سر می‌خورند و از پیش چشمان آدم غیب می‌شوند، اما همه‌شان یکی‌یکی روی تخت بیمارستان می‌آیند سراغت و زجرت می‌دهند. اگر من باشی که از روی تخت بلند شده‌ای، اما اگر من نباشی که نیستی، حتما یک دنیا آرزو داری؛ آرزوهایی که حتما خیلی قابل افتخارهستند، آنهایی که باید بغلشان کنی و اجازه ندهی سربخورند، آرزوهایی که تو را یک آدم قابل افتخار می‌کنند.

۱ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان