یک تعارفِ راه راه

در افتادن بعضی اتفاقات اصل بر این است که خودت را بسنجی و ببینی چقدر زنده ای و روحت چقدر نفس می کشد. نفس کشیدن روح هم یعنی این که در مواجهه با بعضی موقعیت ها ببینی چقدر قلبت می لرزد و لب به دندان می گیری و از خجالت هزار رنگ می شوی یا از دست خودت یا کارت پشیمان و عصبانی می شوی یا اصلا برایت بعضی چیزها مهم هست یا عادی شده. حکمت بعضی اتفاقات همین محک خوردن است و این که خودت میزان تغییراتت را به چشم ببینی و اگر لازم شد کمی به عقب برگردی؛ و گرنه هیچ دلیلی ندارد، به کسی تعارف بزنی که با او راحت نیستی و نباید باشی و راهی را بروی که می دانی در تمام طول مسیر مدام دستت خواهد لرزید و پاهایت روی کلاچ تا رسیدن به مقصد آرام و قرار نخواهند داشت. البته بعضی وقت ها هم «چاره ای» نیست و انتخاب دومی وجود ندارد و این از همان انتخاب ها بود. ولی برای تو تجربه می شود که هیچ گاه پیمودن یک مسیر شیب دار را تکرار نکنی؛ مثل آن بار که چوب خجالتی بودن و هم مسیر شدن و کافی شاپ رفتن با آن سه نفر را خوردی و از دماغت در آمد. خب آن تجربه تلخ بود و غصه ات این شد که چرا سکوت کردی و زیر گوش یکیشان نخواباندی تا آن مزخرفات را بس کند و آنقدر فشار رویت شدید شد، که حسابت را به کلی ازشان جدا کردی، اما به هیچ قیمتی نگذاشتی تکرار شود. این هم مثل همان، تجربه ی گرانی بود که باید یک بار برای همیشه در عمر برایش هزینه می کردی. ولی فقط یک بار، بی تکرار.
۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان