امشب تصمیم گرفتیم قیدِ حیات را بزنیم و خارج از منزل و در فضای باز شام بخوریم! گوشه و کنار پیاده روی محله گروه گروه آتش روشن کرده بودند و بدون اغراق سنگر گرفته بودند که همدیگر را بزنند؛ هر گروه زور و صدا و تنوع محصولاتش بیشتر، ذوق مرگتر! کمی ترسناک بود و بیشتر ما را در مفاهیم شادی و هیجان هموطنانمان متحیر کرد. به شوخی گفتم فرض کنیم یک شب عادی در حلب تصمیم گرفتهایم بیخیال باشیم و از زندگی لذت ببریم. در کمتر از نیم ساعت تمام صداها در پس زمینه گم شد و دیگر واقعا عین خیالمان نبود. ما مطمئن بودیم همهی آن چیزی که ما را تهدید میکرد فقط صدا بود و بس.
+امروز که از ابتدای روز باران بارید، شدیدا یاد این انیمیشن افتادم؛ انصافا مناسبت نداشت؟ :))
۲۶ اسفند ۹۴