آنجا به شدت بهار بود

خوب است که روز اول رجبت را در حالی صبح کنی که در یک منبع انرژی همنشین یک خانم ساده ی بی ادعا باشی که تو را به چای و قرص نعنا دعوت کند و شبش با آدم هایی هم قدم باشی که یکیشان به تو کبوتر سفالی آبی هدیه بدهد و دیگری یک لیوان ذرت مکزیکی دبش!

راستش فکر می کنم سال نوی من امروز تحویل شد. مثل مادری که بار شیشه اش را بعد از کلی زحمت و درد، دیر زمین می گذارد اما کودکش از همه ی کودکان بیمارستان سر حال تر و سالم تر است، دارم پر در می آورم!

۲ لایک
۲۲ فروردين ۰۰:۴۴ کاکتوس آبی
مثالِت چقدر خوب بود :)
دوسش داشتم

تحویلِ سالت مبارک

سلامت باشید

۲۲ فروردين ۱۲:۲۲ صحبتِ جانانه
:)
آخییییییی :)

:)))

۲۵ فروردين ۱۹:۲۶ ماه پیشانو
حال خیلی خوبیه وقتی تمام درگیری های این روزای ذهنتو با دوستت از نیایش تا ونک در میون بزاری و اونم بفهمتت و خوب گوش بده به پر حرفی هات:)

عزیزی :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان