از جنس غروب امروز


«چو رسی به طور سینا، ارنی بگو و مگذر
که بیارزد این تمنا، چه تری چه لن ترانی»

حاج آقا این بیت رو خوند و بعد گفت: اون ها جواب ما رو بدن، اصلا بگن این رو پرتش کنید بیرون ... همین که جواب ما رو بدن کافیه برامون، حالا هر جوابی...
من نمی دونم توی عالم حاج آقا چی می گذره، اصلا عقلم به تخیلش هم نمی رسه، اما هر چیزی هست حتما خبر خوبیه. نمیشه اون آرزو و تمنایی داشته باشه و خوب نباشه ... خدا ما رو ببخشه، به آبروی خوب هاش، همین خوب هایی که توی تنهایی آخر الزمان به سایه شون پناه آوردیم.
۱ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان