+زندگیه دیگه، آدما میان، میرن.
- تو که دیگه باید عادت کرده باشی!
*
عشق است رفیقی که میتوانی با او سه ساعت از یک روز را در دانشگاه قدم بزنی و بستنی بخوری و حرص (!) و گوشهی چمن محوطهی اصلی به آدمهایی که روزی با تو روی همین چمنها نشسته بودند فکر کنی و به این که چهار سال لیسانس مثل برق و باد گذشت و تلخ و شیرین خارج و داخل دانشگاهش چنان دوربه نظر میرسند که قابل تجزیه و تفکیک نیستند و همزمان با افکار فلسفی از ته دل به حرفهای او و جوابهایش بخندی و بعد از رفتنش با این که یک کلمه از حرفهایت را به خاطر نداری(بس که پرت و پلا گفتهای)، حالت خوب باشد که هست، که خوب است. راستی رفیق! خدا توی کلهی تو چه کار گذاشته که میتوانی چنان جوابهایی به چنان جملههای مسخرهای که از دهان رفیقت بیرون میاید بدهی؟ هان؟
:)
۷ ارديبهشت ۹۵