استادی داریم، به صفت و ذات، شبیه ترین انسانها به اقیانوس آرام. من هم مثل تمام بچههای کلاس دوستش دارم. صفت بزرگواری تمام وجودش را گرفته و شخصیتش شده آیینهی تمام قد «و اذا مروا باللغو مروا کراما». کمتر کسی را دیدهام که مثل او از کنار بچهبازیها و ناپختگی آدمها بیتنش و واکنش بگذرد. دیروز به دلم افتاد روزمعلم را بهش تبریک بگویم و چون شمارهای ازش نداشتم ایمیل زدم. سعی کرده بودم بدون حشو و زوائد در چند جمله بگویم چه چیزهایی ازش دیدم و برایش جا بندازم که اگر شاگرد خوبی برای درس دانشگاهیاش نیستم، دو زانو نشستهام روبروی روح اقیانوسی اش.
جوابم را در دو سه جمله داد. مثل همیشه مختصر، مفید و به مقدار لازم. همان هم برای سرخوشی کافی بود تا امروز که توی دانشکده دیدم از روبرو میآید. مثل دفعات قبل راهم را کج و فاصلهام را زیاد نکردم. فقط سرم پایین بود از شرم حضورش. نزدیک که شدم، سرم را بلند کردم و تمام وجودم را ریختم توی سلام بلند و به دستش رساندم. جواب سلامم را مثل دفعات قبل آرام و سریع نداد؛ سلامش بلند بود و از بین لبهای گشوده به لبخند کشداری به سمتم میآمد.
محبت و ارادتم را به روشنی دریافته بود و چقدر از این بابت در پوستم جا نمیشدم.
۱۳ ارديبهشت ۹۵