منگنه‌ای که باز می‌شود

آدم قدر اسم تو رو وقتی می‌دونه، که روزی به سختی امروز داشته باشه. نیازی به گفتن نیست که تو بهترین بینندگانی اما من می‌نویسم چون جز کم‌حافظه‌ترین بندگانم! نفس‌گیر و پر تلاش بود. از صبح زود تا الان یکسره یا در حال فکر کردنم و یا نوشتن. تا همین الان دو تا مطلب چهارصفحه‌ای رد کردم و هنوز کار دارم. کارهای خونه مونده، کمک به اهل منزل برای سفر فردا و ... سبک چهارصفحه‌ای هنوز نصفه است. متوجه گذر زمان نبودم. غروب هم ‌گذشته بود. همکارها همه خداحافظی کرده بودند و چشم‌هام از خستگی توان حرکت نداشتند که بلندگوی راهروی مجلات گفت:‌ الله اکبر ... من بودم و اسم تو و چراغ‌های خاموش راهرو و خستگی. آدم قدر اسم تو رو وقتی می‌دونه، که روزی به سختی امروز داشته باشه. چقدر خوبه که تو هستی خدا. چقدر خوبه که نزدیکی. چه نعمتیه بلند شدن صدای اسمت.

#چراغ‌ها_را_من_خاموش_می‌کنم
۲ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان