وقتی همه خوابیم*

حس می‌کنم وقتی بریم٬ حقیقت‌ها روشن میشه.

یعنی یه نوع دیدن هست٬ که توی اون نوع رفتن بروز و ظهور پیدا می‌کنه.

و وقتی بتونیم اونطوری ببینیم که اونجا می‌بینیم٬ تازه می‌فهمیم حقیقت عبادت و بندگی چی بود٬ آدم‌های خوب چه کسانی بودن و همینطور جمع‌های خوب٬ کارهای خوب٬ حرف‌های خوب و لحظات خوب.

وقتی بتونیم اونطوری ببینیم که اونجا میبنیم٬ اون چشمی رو داشته باشیم که اونجا بهمون میدن٬ حقیقت فاصله برامون نمایان میشه٬ حقیقت دوری٬ حقیقت سردرگمی.

آخ که چه دردی داره ... بفهمی تمام عمرت داشتی با نهایت سرعت دنده عقب می‌رفتی و فاصله می‌گرفتی از منبع نور٬ از خودت٬ از حیاتت ... و چه حسرتی٬ چه حسرت بدون جبرانی ...

به قول حاج آقا: «آدم میره٬ تازه می‌فهمه اون چیزی که براش می‌جنبیده به هیچ دردش نمی‌خوره»


* عنوان: برداشتی آزاد مابین حدیث امیرالمومنین(ع): الناس ناموا اذا ماتوا انتبهوا (مردم خوابند٬ وقتی بمیرند بیدار می‌شوند) و عنوان فیلمی به همین نام

۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان