امتحانهایی هست در زندگی من، که شاید شما هم تجربهاش کرده باشید؛ امتحانهایی که در دورههای پراکنده تکرار میشوند، امتحانهایی که در آن حتی دیالوگها هم بعضا ثابت و بیتغییرند. نمیدانم کدام قسمتش را خوب بلد نیستم که مجبورم به تکرار و تکرار و تکرار. پس مینشینم، مثل دانش آموزی که با جسارت تمام به لطف استادش بیشتر از توانایی خودش چشم دوخته. دستم را زیر چانه میزنم و نگاه میکنم به اولین و آخرین معلم عالم، تا ببینم کجا این کمترین شاگرد را از جان کندن این امتحان خلاص میکند ...
*
آقای زائری چیزی توی اینستاگرام نوشته بود با این مضمون که آدمی که فکر میکرده چون وقت نداشته نافله نمیخوانده، آخر عمرش میفهمد که همان نافله نخواندن وقتش را بیبرکت میکرده، یا کسی که فکر میکرده چون پول نداشته انفاق نمیکرده میبیند که انفاق نکردن هیچ چیزی از مالش را باقی نگذاشته و برای همین حدیثی داریم که میگوید در فقر انفاق کنید و الخ. از همین مضمون میشود خیلی چیزها را نتیجه گرفت مثلا این که آدم فکر میکند انقدر درگیر مشکلات ارتباط با آدمها شده که ارتباطش با خدا مشکل دار شده، بعد میبیند آن چیزی که او را گرفتار مشکلات با آدمها کرده و همه چیز را به هم ریخته همان فاصله گرفتن از خدا بوده... شاید برای همین است که میگویند بین خودتان و خدا را اصلاح کنید، اصلاح روابطتان را بگذارید به عهدهی خودش.
*
حاج آقا میگفت همهی اطرافیان شما مشکلات و ضعفهایی دارند، هیچ کس هیچ وقت ایدهآل ذهنی شما نیست. از ایراد اطرافیانتان بگذرید تا خدا توی ایرادات شما ریز نشود. یک روزهایی هست که از بیست و چهار ساعت روز، بیست ساعتش را دارم به این فکر میکنم که چرا فلانی اینطوری است یا چرا بهمانی آن خصلتش را نمیکند بندازد دور؟ بعد یاد این جملهی حاج آقا میوفتم هول برم میدارد. با همین عقل انسانی خودم وقتی پای شمارش ایرادهای خودم مینشینم، تمامی ندارد ... اگر خدا بخواهد به نظر رحمت نگاهم نکند و مو را از ماست بیرون بکشد چه خواهد شد؟