نشان گرفته دلم را کمان ابروی ماهی

استاد می‌گفت بچه‌ها، ساعت هشت و نیم به وقت ایران رسیده‌اند نجف. دلم نمی‌ آید بگویم کاش به یادمان باشد. آنجا آنقدر حیرانی هست که کفایت کند فراموشی غیر را، اما توی ایوان نجف، توی وادی السلام، وقت غروب مسجد کوفه، اگر گفت یک عده‌ای آنجا سلام رساندند، همین که ما را جز آن یک عده‌ی مبهم حساب کنید، کافی ست...

۴ لایک
۰۱ شهریور ۱۷:۰۲ وخدایی که دراین نزدیکیست ..!
خیلی قشنگه 


دل تنگم

:)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان