راه رفتن روی تیغ

یکی از مخاطبان اینستام که نسبتا آدم سرشناسی هم هست، چند وقت پیش همایشی برگزار کرد که من از طریق صفحه‌ی اینستاگرامش متوجه شدم و شرکت کردم. حالاتم توی اون همایش، نحوه‌ی آشنایی و پیگیریم (به گفته‌ی خودشون) و پست‌هایی که گذاشته بودم، باعث شد در نهایت ازم دعوت به یک همکاری در سطح کلان بکنند؛ چیزی در قد و قواره‌ی سپردن کل یک پروژه از ایده‌ی خام تا اجرا. پیشنهاد هیجان انگیز و وسوسه کننده‌ای به نظر می‌رسید، مضافا این که موضوعی که اون‌ها روش کار می‌کردند جذابیت و کشش خاصی برام داشت و در عرض دو سه هفته بارها رفتم که بپذیرمش. چیزی که به صورت جدی به تردیدم انداخت، حرفی بود که موقع تعریف کردن ماجرا برای یکی از دوستانم به اصطلاح از دهنم پرید! بدون اینکه قبلا به این نکته توجه کرده باشم گفتم: اگر من توی این مجموعه مدیر بودم، بدون هیچ شناخت و آزمون و آزمایش قبلی و صرفا با تکیه به چهار جمله ادعای یک دختر دانشجو و چند تا پست اینستا چنین پروژه‌ی عظیمی رو روی دوشش نمی‌گذاشتم. وقتی دقیق به جمله‌ی خودم فکر کردم متوجه نوعی شتابزدگی توی تصمیم اون افراد شدم و هول بیشتر از قبل برم داشت. جدا از این که اون کار وسوسه انگیز با حجم انبوهی از کار اجرایی (که در حوزه‌ی علاقه‌مندی و توانایی من نیست) به آینده‌م بی‌ربطه، یکهو متوجه شدم که برنامه‌‌م که از گوش و چشمش داره فشار و حجم کار بیرون می‌زنه گنجایش کار جدید رو نداره. چیزی هم که باعث می‌شد وسوسه بشم برای پذیرش چنین کاری، بیشتر از این که ریشه در علاقه‌ی همه جانبه به اون سوژه داشته باشه، برمی‌گرده به کنجکاوی و ماجراجویی پنهان در شخصیتم که همیشه سر پذیرش کارهای جدید کار دستم داده و دیگه نباید گولش رو بخورم!

پس عاقلانه، منصفانه و مسلمانانه(!) ش اینه که در اولین فرصت گوشی رو بردارم، خیلی محترمانه به اون مخاطب سرشناس بگم که تخصص و توان من با حجم کار شما سازگار نیست و دستکم تا پایان آزمون ارشد دیگه نمی‌خوام به برنامه‌م برای باز کردن جا فشار بیارم. علاوه بر اون، من یک انسانم و وجدانم اجازه نمیده کاری رو بدون تخصص و قبل از این که حتی یک کتاب کامل در موردش خونده باشم به عهده بگیرم و یک زنم و اگر دستم توی انتخاب کارها و داشتن اوقات فراغت و تفریح و کارهایی که عاشقانه دوستشون دارم باز نباشه، هیچ چیز از نشاط و شادابی برام باقی نمی‌مونه. به غیر از اون، کاری که شما می‌خواید، نیازمند یک تیم مجرب و کارکشته ست که من برای دور هم جمع کردنشون وقتی در حد و اندازه‌ی یک سال لازم دارم و این با فوریت مد نظر شما سنخیت نداره و ... خلاص!


پی نوشت: استاد غلامی می‌گفت جامعه، شما رو با دست و جیغ و هورا به سمت چیزهایی که اصلا در دایره‌ی تخصصتون نیست هول میده و اصرار داره که می‌تونید از پسش بر بیاید! می‌گفت حواسمون باشه که اینجور جاها، جو زده نشیم و مثل بقیه‌ی آدم‌هایی که گول دست و جیغ و هورا رو خوردند، نیوفتیم توی این ورطه و خودمون و مردم رو گرفتار نکنیم. حالا شده حکایت ما!

پی نوشت دو: توی همین شش ماه اخیر، چند تا کار با موقعیت و کلاس اجتماعی خیلی خوب (که ظاهرا برای خانم‌های جامعه‌ی ما از آسایش و سلامت روانی و بلکه نان شب هم واجب‌تر شده!) رو، تنها به این دلیل که ممکن بود خارج از توانم باشه یا دستم رو برای برنامه ریزی آزادانه‌ی شخصی ببنده، یا وادارم کنه تا دیر وقت با آدم‌های خاصی نشست و برخواست کنم که دوست نداشتم، رد کردم و از این کار اصلا پشیمون نیستم. توی رشته و تخصص من، کار همیشه هست، اونی که از بین میره، نیروی جوانی و انرژی‌ این روزهاست که اگر حواسم نباشه خرج کار گل و مسخره بازی میشه.

۴ لایک
خودتو دست کم نگیر  و به خاطر این دست کم گرفتن موقعیت ها رو از دست نده
فقط باید فکر کنی و راهشو پیدا کنی
راه موفقیت راه سختیه. اما بدون از این موقعیت ها به این راحتی گیر هر کسی نمیاد و شاید تا آخر عمر چنین موقعیتی پیش نیاد

شما رو ارجاع میدم به پی نوشت مطلب که چند دقیقه ی پیش اضافه شد :)

۰۷ آذر ۲۱:۱۳ پرتقالِ دیوانه
چه خوب شد که واسه یکی تعریف کردی قضیه رو
آدم بعضی وقتا تو حرفاش از ناخودآگاهش میگه که باعث میشه از توی صحبتای خودش یه نکته کلیدی بکشه بیرون

:)

شما رو ارجاع می دم به کتابی به نام اسرار اعتماد به نفس که البته اسم اصلیش چیز دیگه ایه
هلاصه اینکه برای ترقی باید از این کارا کنید و به این ترس فائق بیایید. راهی به جز این نیست

مشکل من اعتماد به نفس نیست. و معتقدم اگر آدم توی کارش متخصص بشه و توانایی های جانبی و مفیدش رو تقویت بکنه، در کنار اعتماد به نفس و خلاقیت همیشه موقعیت‌های خوبی پیدا خواهد کرد. اما بدون سر سوزنی مطالعه در مورد چیزی، شخصا وجدانم مانع از ورود به کاریه که خیلی‌ها بهتر از من و با کیفیت بیشتر می‌تونن اون رو انجام بدن. :)


در نهایت شما رو ارجاع میدم به این جمله از شهید چمران: می گویند تقوا از تخصص لازم تر است ، آنرا میپذیرم اما می گویم : آن کس که تخصص ندارد و کاری را می پذیرد ، بی تقواست.

۰۸ آذر ۲۲:۲۷ بانو :)
واقعا مقابله با اون وسوسه مذکور کار سختیه :)
ولی ارزششو داره . ریشه ی مشکلات خیلیش همینه واقعا.

اوهوم!

سخت و سنگینش مسئولیتیه که در برابر مردم داره آدم. مثل کم فروشی می‌مونه دیگه٬ حالا فرض کن کم فروشی فرهنگی. چه فرقی می‌کنه؟ :)

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان