معلم خوبی بود، کارش را بلد بود. خیلی نیاز به های و هو نداشت. نه کسی را تنبیه بیخود میکرد، نه صدایش را بالا میبرد، نه گوش کسی را بیجا میکشید. بچهها هم دوستش داشتند و هم ازش حساب میبردند. روز کارنامه دادن هم که میشد میگفت نمیخواهد پدر و مادرهایتان را زحمت بدهید. همین خودتان کافیاید برای گرفتن کارنامه. اگر خوبید و اگر بد؛ من با خود خود شما کار دارم. همهی بچهها را صدا میکرد، به نوبت، یکی یکی کارنامه را میداد دستشان. بعد میگفت نگاه بیانداز ببین چه کار کردی. نه یک کلمه بیشتر میگفت، نه یک کلمه کمتر. سکوت میکرد و تماشا. همه هم در سکوت نگاه میکردند به دیگران که ببیند چه کردهاند و دلشان شور کارنامهی خودشان را میزد. بعدش هم هیچ حرف و حدیثی نبود. آنهایی که تمام سال حواسشان به درس و مشقشان بوده، همینطور خوشحال و تند تند نگاه میکردند تا برسند به تهش؛ به همان 20ی که انتظارش را داشتند. آنهایی هم که به جای درس رفته بودند پای شیطنت و بازیگوشی، انگار برق از سرشان پریده باشد، یکهو به خودشان میآمدند؛ یادشان میافتاد که هی این پا و آن پا و امروز و فردا کردهاند؛ هی گفتهاند امروز جبران میکنم، فردا درستش میکنم و... دیگر وقتی نبوده. آنهایی که 20شان را گرفتهاند هی میگویند ممنون آقا، لطف کردید آقا. آنهایی که خراب کردهاند، جیکشان در نمیآید. میخواهند بمیرند از غصهی بیآبروییشان جلوی «آقا». آنجا میفهمند اینکه آقا با خودشان کار داشته یعنی چه. آقای به این خوبی، به این با محبتی، که جانشان میرفته برایش را ناراحت کردهاند. زحماتش را برای درس دادن ریخته و پاشیدهاند و وقت تلف کردهاند. سختگیریاش را جدی نگرفتهاند و گذشتهاند. حالا این که قرآن میگوید یک روز میآید که آدمها کارنامهیشان را خیلی ساده و سلیس میبینند (یلقاه منشورا) و خدا بهشان میگوید خودت بخوان و بگو چه کار کردهای و همین خودت برای حساب و کتاب و قضاوت خودت کافیای (کَفی بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسیباً)، خیلی غریب نیست. شاید هم آدمها را آن روز خیلی خوش حافظه میکنند. هر چه گفتهاند بیخیال، هرچه گفتهاند حالا خدا که انقدرها سختگیر نیست، هر چه فکر کردهاند کسی ندیده را، با فونت درشتتر مینویسند تا آدم پیش چشم این معلم مهربان بمیرد از غصهی بیآبرویی.