کوچکتر که بودم، فکر میکردم بیشتر از هجده دوام نمیآورم، از غصهی بانویی که در هجده سالگی، مدافع حریم دین و مولایش بود. بانوی هوشمندی که گریه و قهر و خطبهاش به جا بود و خوب میدانست چه کاری را برای چه هدفی انجام میدهد. راز مکتوم و مظلومی که جز برای اولیای خدا روشن نمیشود.
حالا چند سالی از هجده سالگی میگذرد و غصهی من روز افزون است، از لقبی که از او به دوش میکشم، از این که یک عمر به نام او خطاب شدهام، اسم او را برای معرفی خودم همه جا نوشتهام و از فاصلهای که از او دارم.
۱۲ اسفند ۹۵