*
-دکتر
نیست!
همه ى پادگان را گشتیم؛ نبود. شایعه شد دکتر را دزدیده اند. نارنجک و
اسلحه برداشتیم،رفتیم شهر.
*
سر ظهر توى مسجد پیدایش کردیم؛ تک و تنها، وسط صف نماز جماعت سنى ها.
*
فرمانده پادگان از عصبانیت نمى توانست چیزى بگوید. پنج ماه مى شد که
ارتش درهاى پادگان را روى خودش قفل کرده بود براى حفظ امنیت!
پ.ن1: متن از کتاب یادگاران چمران
پ.ن2: چقدر نوشتن از چمران در قالبى جدید سخت است، خصوصا درمورد اتفاقى که کمتر کسى آن را با جزئیات شنیده. آدم مى ترسد ظرفش کوچک باشد، دکتر سرریز و حیف شود!
۲۵ فروردين ۹۶