پیروزی شیرین، شیرینی پیروزی

*

«زلزله» و «زلزال» لابد باید فرق‌هایی با هم داشته باشند. خدا دو جا در مورد آشفتگی مومنان می‌گوید: «زلزال» و نمی‌گوید «زلزله» چرا؟ نمی‌دانم و الله اعلم.


**

مدینه شهری ست که از سه طرف توسط کوه‌های تیز و صخره‌ای احاطه شده و فقط یک قسمت از شمال شهر، سنگلاخی و هموار است. جنگ احزاب، آخرین جنگی بوده که مشرکین، با تمام توان و قوا علیه مسلمانان راه انداختند؛ با سپاهی حدود 10 هزار نفر در حالی که جمعیت بالغ آماده به جنگ مدینه از 3 هزار نفر بیشتر نبوده. این تعداد آدم، حتی اگر نفری یک نیزه پرتاب می‌کردند، کلی از جمعیت مدینه را نابود کرده بودند! این همان جنگی ست که مسلمانان به پیشنهاد سلمان فارسی، درش یک چاله‌ی گود به ارتفاع قامت یک انسان و طولی که احتمالا به طور متوسط چهار متر بوده است، در قسمت شمالی مدینه حفر کرده‌اند. این همان جنگی است که در آن علی بن ابیطالب(ع)، با عمرو بن عبدود درگیر می‌شود و او به آن حضرت جسارت می‌کند.

در این جنگ، یهودیان «بنی قریظه»، که در واقع اهل کتابِ تحت پوششِ حکومت اسلامی به حساب می‌آمدند، عهد خودشان را شکسته و به مشرکان کمک کردند. آن عهد چه بود؟ عهدنامه‌ای که رسول الله(ص) تنظیم کرده بودند و چیزی شبیه قرارداد یا قانونِ اساسی مملکت اسلامی امروز. چیزی که برای تعهد به همزیستی مسالمت آمیز بین چند گروه، به سرپرستی مسلمانان بسته شده بود. مشرکانِ مدینه نشین و همچنین یهودیانِ باقی مانده بر دین خویش، که تحت پوشش حکومت اسلامی بودند، برای برخورداری از امنیت شهر باید شرط مسلمانان را می‌پذیرفتند؛ آن‌ها حق همکاری با مشکرین را نداشتند و گرنه اهل حرب شناخته می‌شدند و جنگ با آن‌ها و کشتنشان بر مسلمانان واجب بود.


***

خدا دو جا درباره‌ی این اتفاق و واکنش و حال و حس مسلمانان، می‌گوید مومنین دچار «زلزال» شده بودند. مسلمانان در شهر خودشان اسیر شده بودند. از طرفی از اتحاد نیروهای بیرونی و از طرفی از طعنه و کنایه‌ی منافقین درونی در عذاب بودند. خندقی که سلمان پیشنهاد داده بود، کمبود نیروهایشان را جبران و پیشروی دشمنان را متوقف می‌کرد. اما دلشان انگار آرام نبود از هجمه‌های داخلی و حمله‌های خارجی.  اتفاقا صحنه را قرآن و به عبارتی خدا خیلی هم سینمایی توصیف می‌کند؛ می‌گوید این‌ها چشمشان از ترس خیره شده و دلشان به گلوگاه رسیده(همان جانشان به لبشان رسیده‌ی خودمان!). تا جایی که می‌گوید آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و به لرزه ی سختی دچار شدند. (11 احزاب) آنقدر این هراس شدت گرفته بود که مومنین و پیامبر می‌گفتند: متی نصر الله؟ / یاری خدا کی می‌رسد؟ (214 بقره)


****

مشرکان سخت ایستادگی  کردند اما شکست خوردند؛ این شکست، با این حجم از نیرو و توان، عاقبت مفتضحانه‌ای برای این انسان‌های متکبر رقم زد. کمی بعد از جنگ احزاب، مکه به عنوان آخرین شهری که در حجاز در برابر اسلام مقاومت کرده، تسلیم و به دست مسلمانان فتح شد. شاید خدا این‌ها را برای ما می‌گوید که بدانیم اگر دنبال فتح و ظفر در حوزه‌های فردی و اجتماعی و کوچک و بزرگمان هستیم، باید مرد میدان و وسط سختی و تلاش باشیم. وقتی کار به نهایت سختی نرسد، خبری از پیروزی نیست. شاید تنها راه رسیدن به آسانی، گرفتاری خودمختار ما به سختی‌هاست.


پ.ن: با تشکر از کتاب «سیری در سیره‌ی نبوی» آقای رسول جعفریان که در واقع خلاصه‌ی کتاب «سیره‌ی رسول خدا (ص)» خود او است.

پ.ن2: با تشکر از خدا که هنوز دوستمان دارد و ناامید نیست و امتحانمان می‌کند.

پ.ن3: با تشکر از تاریخ که انقدر جذاب و دوست‌داشتنی و آموختنی است و عذرخواهیم که مثلِ قرآن مهجورش گذاشته‌ایم.

پ.ن4: با همین نوع نگاه می‌شود گفت نقطه‌ی اوج ظلم هر کسی، در هر سطحی، همان نقطه‌ی آغاز سقوط او با مغز به روی زمین است؟ به شرطی که طرف مظلوم هم خودش را محکم در دامان خدا نگاه دارد!

۵ لایک
۰۴ خرداد ۱۰:۵۸ احمد احمدی
خیلی خوب بود.
تاریخ عالی است. استاد رسول جعفریان از نیکان این خوزه است. دکتر زرین کوب نابغه هم عالی هستند. یک کتاب دو جلدی دارن استاد زرین کوب بنام تاریخ مردم ایران، که جلد اول قبل از اسلام است و جلد دوم بعد از اسلام تا آل بویه، کتاب را که می خوانید حیرت می کنید از تسلط ایشان بر منابع تاریخی و شیوه روایت هنرمندانه و نگاه تحلیلی ایشان.
استاد شهیدی هم که جایگاهشان مشخص است.

تشکر بابت معرفی کتاب ها

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان