به همین برکت قسم

در اوج یک رقابت ناسالم تحمیلی با یک دوست، خلوت عاشقانه‌‌اش با معشوقش را پیدا کرده بودم؛ بر اثر یک اتفاق. در آن خلوت تمامن مرا له کرده بود و به در و دیوار کوفته بود و با کلی خیال پردازی صحنه‌هایی را مجسم کرده بود که وجود خارجی نداشت. حق هم داشت! چرا که تصور می‌کرد من پا روی سیم ارتباطی عشقش گذاشته‌ام و می‌خواهم محبوبش را یکجا از آن خود کنم. همه‌ی نوشته‌ها را به اشتباه خواندم، از بر کردم و در کمال تاسف خیلی‌هایش را ذخیره کردم تا در روزی که نزدیک بود از حق پایمال شده‌‌ام و آن حجم از تهمت‌های ناروا دفاع کنم. تصمیم گرفتم پیش از آن که حرفی بزنم که آبرویش را جلوی آن معشوق به لجن بکشم برای حل کردن مسئله با شخص خودش تلاش کنم. وقتی که فهمید همه‌اش را خواندم جا خورد. بعد از آن ساعت‌های مفصلی حرف زدیم و کمی قانع شدیم و بسیاری قانع نشدیم و بحث را نه با رسیدن به نتیجه که از سر خستگی رها کردیم. آخر صحبت از من خواست که دیگر به آن نوشته‌ها که در وبلاگش ثبت شده بود سر نزنم، تحت هیچ شرایطی. و من با این وجود که هنوز اعاده‌ی حیثیتم به اتمام نرسیده بود، تمام نوشته‌ها و آدرس وبلاگش را که ذخیره کرده بودم پاک کردم و به خیال این که هرگز وجود نداشته دیگر در هیچ بحثی به آن استناد نکردم. بعدها با افرادی مواجه شدم که نتوانستند بر هیجان آنی خود غلبه کنند و به چند استناد سطحی ضعیف از برخی نوشته‌ها آبروی خیلی‌ها را بردند. چقدر خدا را شکر کردم که آن روزها ترمزم را کشید و نگذاشت خطای سرک کشیدن به حریم خصوصی آن شخص تا بردن آبرو و کارهای غیر قابل جبران دیگر دامنه بکشد. خدا شاهد است که حاضرم هزار برچسب دون شان روی پیشانی‌ام باقی بماند اما ننگ آبروریزی از یک مسلمان نه.

۰ نظر ۰ لایک

برید از اونا بپرسید که شنیده‌ها رو دیدن

شاید برای جوان‌های هم سن و سال من، درک مفهوم بی‌مروتی، نابرادری و خمیده شدن کمر از ناراحتی خیلی فانتزی باشد. حق دارند بیچاره‌ها؛ آن‌ها چون تویی را نداشته‌اند که  اینطور کم‌لطفی کردن بلد باشد! می‌دانم که نمی‌دانستی چه می‌گویی و شاید هیچ‌وقت هم ندانی که تیزی جملات امروزت توی قلبم فرو رفته و من از آن زمان با درد این تیزی تلخ نفس می‌کشم.

*

شنیده‌ام و از صحت شنیده‌ام مطمئن نیستم؛ که حضرت امیر(ع) را متهم به سفاهت و سادگی کردند و هیچ چیز بیشتر از این حضرت را نیازرد. فقط خدا گواه است که اتهام سنگینی است، خدا به سر شمایی که مسلمانی نیاورد به بزرگی اش.



+این ترانه تداعی احساس روزهاییه که هیچ‌وقت ندیدم؛ بشنوید.

۰ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان