بتی که راز جمالش هنوز سربسته است
به غارت دل سودائیان کمر بسته است
عبیر مهر به یلدای طره پیچیده است
میان لطف به طول کرشمه بربسته است
بر آن بهشت مجسم دلی که ره برده است
در مشاهده بر منظر دگر بسته است
زهی تموج نوری که بی غبار صدف
در امتداد زمان نطفه گهر بسته است
بیا که مردمک چشم عاشقان همه شب
میان به سلسله اشک، تا سحر بسته است
به پایبوس خیالت نگاه منتظران
ز برگ برگ شقایق پل نظر بسته است
هزار سد ضلالت شکسته ایم و کنون
قوام ما به ظهور تو منتظر بسته است
متاب روی ز شبگیر جان بی تابم
که آه سوخته، میثاق، با اثر بسته است
به یازده خم می گرچه دست ما نرسد
بده پیاله که یک خم هنوز سربسته است
زمینه ساز ظهورند شاهدان شهید
اگرچه ماتمشان داغ بر جگر بسته است
کرامتی که ز خون شهید می جوشد
بسا که دست دعا را ز پشت سر بسته است
در این رحیل درخشان سوار همت ما
کمند جاذبه بر یال صد خطر بسته است
درین رسالت خونین بخوان حدیث بلوغ
که چشم و گوش حریفان همسفر بسته است
قسم به اوج، که پرواز سرخ خواهم کرد
درین میانه مرا گر چه بال و پربسته است
دل شکسته و طبع خیالبند «فرید»
به اقتدای شرف قامت هنر بسته است
قادر طهماسبی
پ.ن: برای آدمی مثل من که دنبال دردسر نیست، چیزهای کوچک بهانههای کم زحمتِ خوبیاند برای این که خودم را به شما وصله کنم. از دیشب میگویم چه خوب! امام زمانم امسال هم «خردادی» ست و خوشم٬ سرخوشم با همین فکر و خیال. شما از ما بپذیر همین خوشیها را و دعا کن عذاب وجدانمان فروکش کند که یک سال دیگر آمد و رفت و حتی یک قدم محکم به سمت شما برنداشتیم. واقعا سیصد و پنجاه و چند روز فرصت خوبی برای جلو افتادن نیست؟ لابد نیست٬ لابد آنقدر بد شدهایم که برکت ندارد کار و وقت و تلاشمان. اما خدا کند آن زمان که میآیی٬ چه امروز٬ چه سال بعد٬ چه یک هزار سال بعد ما در روسیاهی این روزهایمان نباشیم که تاریخ به جرم انتخاب هبوط بزرگ در میدان صعود بزرگ ملامتمان نکند.