زمستان است، گل نرگس

روزهای زمستون برای من، روزهای ترس و دلهره ست. شب‌هایی که برف میاد و یخ بندون میشه یا روزهایی که یه لایه ابر غلیظ روی خورشید رو می‌گیره دلم می‌لرزه که: نکنه دیگه هوا گرم نشه؟ نکنه دیگه بهار نیاد؟ توی رابطه با آدم‌ها هم همینه، زمستون محبت‌ها که فرا می‌رسه با خودم فکر می‌کنم نکنه دیگه هیچ وقت هیچ دلگرمی‌ای برام وجود نداشته باشه؟

زمستون خوبه و بی‌مهری و بی‌وفایی آدم‌ها؛ وقتی که دلخوشی‌های مدت‌دار تموم میشن، تازه یاد شما میوفتم که نیستین و یاد خودم می‌کنم که جز شما کسی رو نداره. به تنهایی ما رحم کنید آقا و بیاید. اگرچه وقتی بیاید، من توی صف شرمنده‌ها و وقت تلف کن ها و کم کارها نفر اولم.

۳ نظر ۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان