یکی به استاد نامه نوشته بود و لابلای سوالات آخر کلاس به دستشون رسونده بود و با کلی خواهش و اصرار خواسته بود استاد و باقی بچه ها حلالش کنن، چون امتحان آنلاین بوده، شیطون رفته تو جلدش و چند لحظه جزوه ش رو باز کرده! انتهاش هم اضافه کرده بود که: استاد من رو ببخشید چون دارم دیوونه میشم! استاد خنده ای کرد و گفت، پس صبر می کنیم ببینیم کی دیوونه میشه، پرتش کنیم بیرون از کلاس :))) بعد هم عیبی نداره ای گفت و گفت از این به بعد اینجور وقت ها با پشت دست بزنید تو دهن شیطون. :))
خدا حفظش کنه.
امروز، بعد از گذر از سلسله جبال تو در توی روزگار، آسمانم ناگهان ابری شد، رعد و برق زد و بارید. دلم تنگ شد و وقتی در هزارتوی قلبم گشتم دنبال منبع دلتنگی، آن چهره ی آشنا و دل انگیز را دیدم. چقدر دلم برایش، ندیده و نشناخته تنگ شده بود، باورم نمی شد! تا توانستم گریه کردم و وقتی حالم بهتر شد با خودم گفتم اگر یک نفر باشد که تمام حرف هایم را بفهمد و برای همه ی سوال هایم جواب داشته باشد، حالم را درک کند و سرزنشم نکند آن نفر بدون شک، سید موسی است. خدا نبخشد کسی را که سایه اش را از سر ما کم کرد.
آقای شکرخواه میگفت: «آدم موفق حسود نیست. آدم موفق کسیه که توی موفقیتهای دیگران اول از همه بلند میشه و کف میزنه و اولین کسیه که برای موفقیتهای دیگران یه جعبه شیرینی میخره و به دیدارشون میره.»
*
گاهی که میخوام به حسادت به بعضی ها حتا فکر کنم، این جمله آرومم میکنه! به نظر میرسه که این جمله درست باشه و اولین قدم سعادتمندی، کنار اومدن با موفقیتها و تشویق پیشرفت دیگران باشه.
اگر از من بپرسند چه تصوری از قیافه ی اجتماعی بیست سال آینده ات داری بدون شک می گویم تصوری بسیار نزدیک به یونس شکرخواه! یک بار بیشتر ندیدم اش و سرجمع نیم ساعت بیشتر حرف هایش را نشنیده ام اما در همین نیم ساعت تصمیم گرفتم بیست سال دیگر به جایی رسیده باشم که بدانم در یک گفتگوی ساده باید دقیقن چه کلمات و عبارات و جملاتی را به کار برد که در ذهن و دل و جان مخاطب احساس امنیت و آرامش از این گفتگو جا بگیرد. دوست دارم بیست سال دیگر روح بلند و دل بزرگی داشته باشم که ثمره اش بشود درست و به جا و به اندازه صحبت کردن، بشود حرف های خوب را به بهترین شکل زدن.