درست روبروی پنجرهی اتاقم دیوار خانهی روبرویی است؛ دیواری منتهی به بام خانه و سقف یک حیاط خلوت. لبِ بامِ دیوار روبرویِ پنجره، زیرِ سقفِ شیشهای حیاط خلوت، چند روزی است که یک کبوتر همسایهام شده است. کبوترِ همسایه وقتی میروم لبِ پنجره و آن را باز میکنم یا بیرون را نگاه میکنم این پا و آن پا میکند و انگار که منتظر آمدنم باشد با دقت بیشتری نگاهم میکند. من هم میروم که نگاهش کنم، لبخند بزنم و حتا سلام کنم. احساس میکنم جوابم را میدهد. این کبوترِ همسایه عجیب مرا یاد پدربزرگ میاندازد، درست در روزهایی که خیلی دلتنگ دیدارم. جایی نوشته بود که بعضی اموات که در دنیا آدمهای صالح و سالمی بودند اجازه دارند هر روز به نزدیکانشان سر بزنند. کسی نمیداند این ارواح در بازگشت به دنیا در کدام قالب حلول میکنند؟