حلاج زند دارم!*

استاد می گفت: «یکی از آخرین مراتب اخلاص، خلوص از ترسِ نرسیدن به تجرد است»!

الله اکبر

الله اکبر

الله اکبر 


*حلاج اشارت گو

از خلق به دار آمد

وز تندی اسرارم

حلاج زند دارم!

«مولانا»

۰ نظر ۲ لایک

یتیمی با ظرف شیر (2)

همین که محکمه ی قضاوت تو

نیست که بین ما قضاوت کند

و ما پامال قضاوت ها و کینه ها و بی عدالتی ها می شویم

یعنی فقیریم

۰ نظر ۰ لایک

یتیمی با ظرف شیر (1)

کاش من هم می مردم

آن شب که از هیچ کاسه ی شیری کاری ساخته نبود بابا ...

۰ نظر ۰ لایک

بعد از سال ها

یک مسابقه ی قرآنی خوب را پیشنهاد می کنم:


بهار دل ها

۰ نظر ۰ لایک

پنج مقدس

رفته بودم برای ورکشاپ تصویرسازی شب قدر که اسمش را به نیت پنج تن آل عبا گذاشته اند «پنج» از مسجد حاج آقا عکاسی کنم. عکسم را گرفتم و سوار ماشین شدم که برگردم خانه. نمی دانم چرا فرمان خود به خود کج شد و خلاف مسیر خانه به سمت آن خیابانی که شب میلاد امام زمان (روحی لتراب مقدمه فدا) ازش رد شدیم. یادم افتاد بابا چراغانی آنجا دید و با تعجب گفت : پس اینجا هم مسجد هست؟

به دلم افتاده بود بروم از آن مسجدی که بابا دیده بود هم عکس بگیرم. خیلی نزدیک به آن مسجد جای پارک خیلی خوبی پیدا کردم. پارک کردم و پیاده شدم. تازه متوجه شدم مسجد سه چهار برابر بالاتر از بقیه ی ساختمان هاست، گفتم شاید درش داخل خیابان های پشتی است. جلوتر رفتم که راهی برای رسیدن پیدا کنم که سر در بزرگی دیدم: «مرقد مطهر امام زاده پنج تن لویزان» که با یک خیابان پر شیب پیچ دار به در مرقد می رسید. رفتم و عکس گرفتم، عکس خوبی هم شد. به دلم افتاد بروم زیارت، به توصیه ی حاج آقا دو رکعت هم نماز زیارت بخوانم و حال از دست رفته ام را از آن ها بخواهم.

*

خدایی مگر طلبیدن چطور است؟ دلت را به سمت خودشان می کشند به بهانه ای بعد هم مجابت می کنند با جوراب سوراخی که هیچ به مدل دوربین ت نمی خورد بروی و دست و دامانشان را ببوسی و حال خوب بخواهی. تازه توی آن آشفته بازار شلوغ یک جای پارک خوب توی سایه هم برایت کنار می گذارند! دمتان گرم. زنده باشم و بیایم نوکریتان را بکنم. به حرمت عدد پنج مقدس، آمین!

۰ نظر ۱ لایک

قشنگ و کوچکم لالا

گوش کنید

۰ نظر ۰ لایک

... و تو بی خبری ....

آدمی چنان اسیر غفلت خود است

که درد خود را نمی داند

آدمی که درد خود را بداند

بداند مریض است

بداند تعفن تمام وجودش را گرفته و دارد می میرد

و باید برود پیش طبیب

خواب به چشم اش نمی آید

*

طبیب ما نیمه های شب

بیماران گریان را می خواند

و آن ها را به طرفه العینی مداوا می کند

*

خودمان را مریض نمی دانیم 

که این قدر راحت می خوابیم ...

۲ نظر ۰ لایک

نقطه سر خط

در ذهن شلوغ م این روزها

کلمات متضادی نقش بسته

جنگ

عشق

آرامش

شیطان

وظیفه

خدا

آمادگی

توانمندی

ذکر

آزادی


یعنی از پس اش بر می آیم خدا؟

۰ نظر ۰ لایک

عبد الفرار

بهش گفته بودم هر وقت داشتم پامو کج می ذاشتم برم گردون

هر جوری شده

نشد بیا با پس گردنی برم گردون

من هیچ چیز و هیچ کس رو به قیمت نارضایتی تو نمی خوام

*

«فقد هربت الیک و وقفت بین یدیک»

مناجات شعبانیه با حال کسی شروع میشه که خطر رو احساس کرده و پا به فرار گذاشته

انقدر حواس پرت بودم که با پس گردنی برم گردوندی!

ولی از تو ممنونم، که برم گردوندی ...

حالا که اومدم نذار برم

حتا یه لحظه نذار جای دیگه موندگار بشم ...

۲ نظر ۰ لایک

اینک بهار

صدای پای طرب انگیز رمضان می آید

۰ نظر ۰ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان