رفیقانه (2)

تو احتمالا که نه، حتما می‌فهمی این گزشِ عمیق را، این که ناگهان از غیب به قلب آدمی اصابت می‌کند و در رگ‌ها به خودش می‌پیچد و همه جا را در می‌نوردد تا برسد به گلو و چشم.

و تنها تو می‌نشینی و با من بغض به گلو و چشمت می‌دود و می‌ریزد. از بغض ترک خورده‌یمان نسیم ها دور می‌گیرند و طوفان بلند می‌شود به قصد جانمان، احتمالا یک شب تا صبح، یک صبح تا شب، یک هفته سراسر، از این همه کارِ نکرده و راهِ نرفته. تو می‌فهمی که این دو کلمه‌‌ای که آغازگر شق دومش نون است، چه حفره‌ی عمیقی در دلم ایجاد می‌کنند.


بیا و یادم بیاور «أتزعم انک جرم صغیر و فیک انطوی العالم الاکبر»* را، بگو تا من هم تکرار کنم که: «تو می‌پنداری که ذره‌ی کوچکی هستی؟ به حالی که جهانِ اکبر در توست».

بیا تا بعد از سبکیِ یک گریه‌ی طولانی، بلند شویم و کاری کنیم.


*امیرالمومنین علیه السلام فرمود

۱ نظر ۲ لایک

رفیقانه

سلام رفیق

امروز روز اولی ست که حس کرده‌ام هستی و همینطور روز اولی ست که دلتنگِ توام.

دلم می‌خواهد وقتی آمدی از آسمان و زمین برایت حرف بزنم، از حرف‌هایی که جایی بین تارهای صوتی و رگ‌های قلبم گیر کرده و در نمی‌آید. حرف‌های نگفتنی، حرف‌های نشنیدنی. اصلا بیایی و با هم زمانِ نامشخصی را سکوت کنیم. می‌دانی چند وقت است دلم لک زده برایِ یک سکوتِ طولانی، آرام و خلوت، که در آن بیمِ ناراحتی طرفم را نداشته باشم؟

۱ نظر ۳ لایک

استوار باش :)




*جهت دریافت نسخه‌ی اصلی کلیک کنید: اینجا

* پیشنهاد می‌شود، برای عکس پروفایل: اینجا



۳ نظر ۶ لایک

مثل بچه‌ی آدم اصرار کن!

مثل جویبار ظریف و مویینی که نرم نرمک سعی می‌کند از دل صخره و سنگ راه را پیدا کرده عبور کند، اعمال ما و تصمیمات خدایی ما هم سعی می‌کند از دل‌های سخت شده‌مان، یا از روح‌های غبار گرفته‌مان راه نور را باز کند. شاید این که به قول معصوم، خدا اعمال مکرر اما اندک ما را بیشتر دوست دارد از کار بزرگی که ادامه دار نباشد، به همین برگردد. باید بگذاریم عملِ مثبت در ما نفوذ کند و رد بگذارد. امید می‌رود که بتوانیم باریکه‌‌ی اعمال را در طول زمان بیشتر و پر و پیمان‌تر کنیم و بعد بتوانیم بت بزرگِ درونمان را پایین بیاوریم و بعدتر هم مثلِ بچه‌ی آدم به کارمان برسیم، همان خلیفه اللهی که قولش را از خدا گرفته بودیم :)


پ.ن: یکی از اساتید ما می‌فرمودند که اصل انجام یک عمل به اینه که یک سال تداوم داشته باشه. اگر قراری با خودتون و خدا گذاشتید و خواب موندید و فراموش کردید، ناامید نشید، انقدر کار رو از سر بگیرید تا بتونید یک سال انجامش بدید و می‌گفتن اگر اصرار کنید، می‌تونید و از پس نفستون برمیاید!

۰ نظر ۱ لایک

رمضانیه(۴)

جوشن کبیر میگه:

یا رازق طفل صغیر

یا راحم شیخ کبیر


من میگم:

یا رازق طفل کبیر

یا راحم طفل کبیر!


بنده ست دیگه٬ دلش تحویلِ مولاش رو می‌خواد. 

خودمون هم می‌دونیم هر چقدر بزرگ بشیم٬ کوچیک‌ِ درگاهتیم ... تو به بزرگی‌ت٬ بزرگی‌های حقیرانه‌مون رو ببخش. 

خب؟

۱ نظر ۱ لایک

رمضانیه(3)

اگر نظر من رو بخواید، خدا ما رو می‌شناسه که عیب‌هایی که خودمون فریادش نمی‌زنیم رو مستور و مکتوم می‌کنه و از ما هم می‌خواد نسبت به هم همین طوری باشیم. یه رگ «کله شقی» خاصی هست توی ما آدم‌ها، که وقتِ خرابکاری و رونمایی از دسته گل‌هایی که به آب دادیم، خودش رو نشون میده. یعنی هم خراب می‌کنیم و هم رومون زیاده! ماها یکی رو می‌خوایم که بفهمیم فهمیده، ناراحت هم شده، اما حداقل با صدای بلند در موردش حرف نمی‌زنه که بقیه بفهمن؛ شاید جبران کردیم، شاید درست شدیم.


.


.


.


ولی بازم اگر نظر من رو بخواید، ماها خیلی بی‌معرفتیم، که آبرومون پیش بنده‌های خدا یادمون نمیره اما آبرومون پیش خدا چرا.

۲ نظر ۲ لایک

رمضانیه (2)

این ماه رمضانی به فکر هم‌سایه‌های کوچکمان هم باشیم. 


اگر از افطار یا سحر، نان و برنجی اضافه می‌آوریم، پرنده‌ها را در غذای خود شریک کنیم. کار سختی نیست؛ پشت یکی از پنجره‌ها یا در بالکن خانه، یک ظرف کوچک برایشان می‌گذاریم و باقی‌مانده‌ی برنج و نان را کمی تر می‌کنیم و در آنجا قرار می‌دهیم.

حواسمان باشد که ما با نوع زندگی شهری، با دود و صدا و قطع درختان، محیط زندگی آن‌ها را تغییر داده‌ایم و کمی از اشتباهاتمان را می‌توانیم اینطور جبران کنیم.

۱ نظر ۴ لایک

رمضانیه (1)

حاج آقا می‌گفت:
«اجل‌ها در ماه مبارک رمضان نوشته می‌شود. روزی‌ها در ماه مبارک رمضان تقسیم می‌شود. ماه رمضان را از دست بدهی، کل سالت رفته!»
.
.
.
عجالتا بیایید، خور و خواب و بیهوده گشتن در فضای مجازی و استراحت بیشتر از حد نیاز را بگذاریم برای یک وقت بهتر! یک وقت صاحب‌خانه نگوید مهمان‌های چشم و دل سیری داریم، سفره‌ی نعمت را رها کرده و گوشه‌ی مهمانی گرفته‌اند خوابیده‌اند. نه؟
۲ نظر ۱ لایک

شکر نعمت!


درد اگر نبود

سر ما پیش خدا خم نمی‌شد ...

درد اگر نبود

گردن کلفتی٬ برای چند دقیقه و چند ساعت و چند روز هم که شده٬ فراموشمان نمی‌شد...

۱ نظر ۴ لایک

دهم کی میشه؟

+آجی تو مثلا بخوای من یه چیزی برات بخرم، دوست داری چی بخرم؟

-خودت تنهایی بخری؟

+نه با مامانم بخرم. حتی می‌تونم یه چیزی بکشم.

-خب من ترجیح میدم تو یه نقاشی برام بکشی، تا چیزی بخری.

[بعد از لحظاتی سکوت]

+امممم. آجی دهم کی میشه؟



+واقعا چی لذتبخش‌تر از این، که جوجه ترینِ این عالم بخواد تو رو با هدیه‌ی مناسبتی خوشحال کنه؟ پیشش به روی خودم نیاوردم که یادمه دهم چه مناسبتیه، بذار فکر کنه خیلی زرنگه و یه کاری کرده من نفهمم :)))

۱ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان