دلتنگی
مثلِ ممنوعیت خوردن آبِ خنک است
وقتی تب بالا و گلودرد داری!
خیلی دلم میخواست این نکته رو یه جایی بگم. انقدر مطلب مرتبط باهاش خوندم دیگه فکر کنم وقتش باشه!
خیلی مهمه در مورد مسئلهی انتخابات، که هنوز تنورش داغه و نون بعضیها رو میپزه و پوست بعضیها رو میکنه، نگاه ما به آدمهای اطرافمون، به دوستانمون و کسانی که مثل ما فکر و انتخاب نکردند چطوری باشه.
مهمه که یادمون باشه، نه همهی طرفداران این کاندیدا، «خشونت طلب» و رادیکال و دگم و شستشوی مغزی داده شدهاند
نه همهی طرفداران اون یکی کاندیدا، فتنهگر و ضد دین و ضد نظام و رشوهگیر و ...!
البته انتقاد، چه در مورد کاندیداها و چه در مورد طرفدارانشون، اون هم از نوع با اطلاع کافی و منصفانهش حق همهی افراد با طرز فکرهای متفاوت هست و خیلی هم لازمه. ولی خیلی مهمه که ما چطوری خط کشی میکنیم و چه آدمهایی رو با چه مفاهیمی یک کاسه میکنیم و باید فکر کنیم به این که اینجور دستهبندیها (از سمت طرفداران هر دو کاندیدا)، ممکنه چه عواقبی رو در پی داشته باشه.
لااقل من در مورد مشاهدات خودم در بین اطرافیان میتونم بگم، آدمهایی رو دیدم که انصاف و دقت و منطقشون باعث شد بیش از پیش برام ارزشمند و مهم بشن، چه با هم همنظر و همفکر بوده باشیم و چه نه. میتونیم این احتمال رو بدیم که طرف مقابلمون هم مبنایی برای این انتخابش داشته و در نهایت اینطور نتیجه بگیریم که مبنای درستی انتخاب نکرده، یا از مبنای درستش به درستی استفاده نکرده و ... ما هم اگر حرف قابل ارائه، متقن و مستدلی داریم بسم الله! آستینها رو بالا بزنیم و منطقی در مورد مبناهامون با دیگران صحبت کنیم.
پ.ن: شخصا لذت بردم و میبرم از دیدن آدمهایی که میتونن با حفظ روابطشون در مورد نظرات متناقض و متضادشون با هم حرف بزنن. آرزوم اینه که من هم یه روزی این ظرفیت رو توی خودم و روابط خودم ببینم.
توضیح عکس: نماز جماعت و اقتدای صادق زیباکلام به حسین الله کرم / هر دو منتقد سیاسی و در اظهار نظرها ضد هم اند! چه قشنگ میشد اگر ما هم میتوانستیم بین دوستیها و نظرهایمان خطی بکشیم و راحت حرفمان را بزنیم و کاش این باور را داشتیم که صحبت منطقی با آدمهایی که نظرشان متضاد با ماست، به قوام فکر و ذهن ما هم کمک میکند.
توی جای جایِ تاریخ اسلام و دفاع مقدس(خصوصا مناسب با همین ایام، آزادسازی خرمشهر) میبینیم که خانمها در جنگ، تا دست گرفتن اسلحه شرکت داشتند. این فخرِ ماست، که دین ما زنهای شجاعی تربیت میکنه، همونطور که افتخار میکنیم به زینب کبری و فاطمهی زهرا(س)، که تحقیر جسمی و جسارت دشمنانشون در عالم ماده، هیچ وقت موجب حقارت و تضعیف روحشون نشد.
البته نه فخرِ فمینیستی، که به هوای برابری زن و مرد، زنها رو در شبیه به مردها شدن تشویق میکنند و خوشحال اند! ما معتقدیم این بزرگواران با حفظ تمام زنانگیشون از خودشون شجاعت نشون دادند و جایی، حتی ذرهای، از ریحانه بودنشون کم نشده. گاهی موقعیتی پیش میاد که ایستادگی نکردن، نه تنها نشانهی لطافت و زنانگی نیست، بلکه ناشی از جبن و خواری درونیه و زنهای اینچنینی با تمام نیرو، از پس این امتحان براومدند.
تازگی فهمیدم که برعکس جهاد، که فقط به مردها واجبه، دفاع، بر مرد و زن واجبه. وقتی دشمن تا جلوی بینی مسلمانها پیشروی میکنه، دیگه وقتی برای تلف کردن و فرصتی برای دست دست کردن وجود نداره. «همه» باید با تمام قوا از داشتههای ارزشمندشون دفاع کنند.
حالا شما جنگِ تن به تن و نظامی رو بردار، جاش بذار کار فرهنگی یا جهاد علمی یا هر چی!
*
«زلزله» و «زلزال» لابد باید فرقهایی با هم داشته باشند. خدا دو جا در مورد آشفتگی مومنان میگوید: «زلزال» و نمیگوید «زلزله» چرا؟ نمیدانم و الله اعلم.
**
مدینه شهری ست که از سه طرف توسط کوههای تیز و صخرهای احاطه شده و فقط یک قسمت از شمال شهر، سنگلاخی و هموار است. جنگ احزاب، آخرین جنگی بوده که مشرکین، با تمام توان و قوا علیه مسلمانان راه انداختند؛ با سپاهی حدود 10 هزار نفر در حالی که جمعیت بالغ آماده به جنگ مدینه از 3 هزار نفر بیشتر نبوده. این تعداد آدم، حتی اگر نفری یک نیزه پرتاب میکردند، کلی از جمعیت مدینه را نابود کرده بودند! این همان جنگی ست که مسلمانان به پیشنهاد سلمان فارسی، درش یک چالهی گود به ارتفاع قامت یک انسان و طولی که احتمالا به طور متوسط چهار متر بوده است، در قسمت شمالی مدینه حفر کردهاند. این همان جنگی است که در آن علی بن ابیطالب(ع)، با عمرو بن عبدود درگیر میشود و او به آن حضرت جسارت میکند.
در این جنگ، یهودیان «بنی قریظه»، که در واقع اهل کتابِ تحت پوششِ حکومت اسلامی به حساب میآمدند، عهد خودشان را شکسته و به مشرکان کمک کردند. آن عهد چه بود؟ عهدنامهای که رسول الله(ص) تنظیم کرده بودند و چیزی شبیه قرارداد یا قانونِ اساسی مملکت اسلامی امروز. چیزی که برای تعهد به همزیستی مسالمت آمیز بین چند گروه، به سرپرستی مسلمانان بسته شده بود. مشرکانِ مدینه نشین و همچنین یهودیانِ باقی مانده بر دین خویش، که تحت پوشش حکومت اسلامی بودند، برای برخورداری از امنیت شهر باید شرط مسلمانان را میپذیرفتند؛ آنها حق همکاری با مشکرین را نداشتند و گرنه اهل حرب شناخته میشدند و جنگ با آنها و کشتنشان بر مسلمانان واجب بود.
***
خدا دو جا دربارهی این اتفاق و واکنش و حال و حس مسلمانان، میگوید مومنین دچار «زلزال» شده بودند. مسلمانان در شهر خودشان اسیر شده بودند. از طرفی از اتحاد نیروهای بیرونی و از طرفی از طعنه و کنایهی منافقین درونی در عذاب بودند. خندقی که سلمان پیشنهاد داده بود، کمبود نیروهایشان را جبران و پیشروی دشمنان را متوقف میکرد. اما دلشان انگار آرام نبود از هجمههای داخلی و حملههای خارجی. اتفاقا صحنه را قرآن و به عبارتی خدا خیلی هم سینمایی توصیف میکند؛ میگوید اینها چشمشان از ترس خیره شده و دلشان به گلوگاه رسیده(همان جانشان به لبشان رسیدهی خودمان!). تا جایی که میگوید آن جا بود که مؤمنان آزمایش شدند و به لرزه ی سختی دچار شدند. (11 احزاب) آنقدر این هراس شدت گرفته بود که مومنین و پیامبر میگفتند: متی نصر الله؟ / یاری خدا کی میرسد؟ (214 بقره)
****
مشرکان سخت ایستادگی کردند اما شکست خوردند؛ این شکست، با این حجم از نیرو و توان، عاقبت مفتضحانهای برای این انسانهای متکبر رقم زد. کمی بعد از جنگ احزاب، مکه به عنوان آخرین شهری که در حجاز در برابر اسلام مقاومت کرده، تسلیم و به دست مسلمانان فتح شد. شاید خدا اینها را برای ما میگوید که بدانیم اگر دنبال فتح و ظفر در حوزههای فردی و اجتماعی و کوچک و بزرگمان هستیم، باید مرد میدان و وسط سختی و تلاش باشیم. وقتی کار به نهایت سختی نرسد، خبری از پیروزی نیست. شاید تنها راه رسیدن به آسانی، گرفتاری خودمختار ما به سختیهاست.
پ.ن: با تشکر از کتاب «سیری در سیرهی نبوی» آقای رسول جعفریان که در واقع خلاصهی کتاب «سیرهی رسول خدا (ص)» خود او است.
پ.ن2: با تشکر از خدا که هنوز دوستمان دارد و ناامید نیست و امتحانمان میکند.
پ.ن3: با تشکر از تاریخ که انقدر جذاب و دوستداشتنی و آموختنی است و عذرخواهیم که مثلِ قرآن مهجورش گذاشتهایم.
پ.ن4: با همین نوع نگاه میشود گفت نقطهی اوج ظلم هر کسی، در هر سطحی، همان نقطهی آغاز سقوط او با مغز به روی زمین است؟ به شرطی که طرف مظلوم هم خودش را محکم در دامان خدا نگاه دارد!
هیچ شعب ابیطالبی
هیچ سختگیری و محدودیتی
بیدلیل نیست
اگر خوب صبر کنیم
اگر قدر محدودیتها را بدانیم
شاید به زودی بتوانیم به شادی و سرور بخوانیم:
«انا فتحنا لک فتحا مبینا...»
لازمهی هر فتحی، رد کردن راه پر پیچ و خم صعود است.
در سالهای اخیر باب شده که افرادی از گروه پزشکان به نقد روزه و روزهداری و به بررسی معایب آن بنشینند و از مضرات گذراندن ساعتهای طولانی بیآب و غذا خبر بدهند.چیزی که مشخصا روزهداری را با عارضهی جسمی همراه میکند، نه نفسِ روزه، که عادتهای غلط غذایی است که در طول روزهای عادی هم داریم، منتها این روند در ماه مبارک خودش را بیشتر نشان میدهد. بیاحتیاطی ما در تمام سال باعث میشود خاصیتهای روزهداری خود را نشان ندهد و برخی به اشتباه، عوارض رفتارهای تمام سال را گردن عبادت ماه رمضان بیاندازند. با هم میخواهیم چند توصیهی پزشکیِ اسلامی، که در همهی اوقات سال به ویژه ایام مهمانی خدا به درد میخورد را مرور کنیم.
اشتهایی که واقعی است
طبِ اسلامی، که بر اساس روایات پزشکی معصومین جمع آوری و تدوین شده، اشتها را به دو صورت دسته بندی میکند. اشتهای کاذب و اشتهای صادق. اشتهای کاذب، ابتدای احساس ضعف یا تمایل به غذاست که معمولا بر اثر رفتار غلط و نزدیک بودن وعدههای غذایی در روزهای دیگر سال ایجاد میشود. جالب است بدانید که طبق احادیثی که از امام رضا(ع) نقل شده، ناهار یکی از عوامل ایجاد مسمومیت در بدن است و حذف آن بسیار توصیه شده؛ علاوه بر آن نزدیک بودن وعدههای غذایی به هم و ریزهخواری، باعث ترشح مداوم اسید معده شده و در طولانی مدت ضعف معده را به همراه خواهد داشت. پزشکان طب اسلامی میگویند روزهداری، یکی از مصادیق ایجاد اشتهای صادق است. برای این که بدن ما غذای وعدهی قبل را به خوبی هضم کند و واقعا به مواد غذایی جدید احتیاج پیدا کند، تقریبا همین مقدار زمان نیاز است.
کمربند ایمنی را باز نکنید!
باز کردن روزه، بعد از چند ساعت سکون و بیکاری معده از کلیدیترین رفتارهای مربوط به روزه داری است. سعی کنیم با چیزهایی مثل خرما و آب جوشیدهی ولرم شده که با کمی عسل شیرین شده روزه را باز کنیم. آب جوش و آب سرد برای شروع وعدهی افطار توصیه نمیشود و عوارضی در پی دارد. به معدهمان اجازه بدهیم که با سرعت مناسبی رویهاش را تغییر دهد. بعد از باز کردن روزه بهتر است کمی صبر کنیم. فاصلهی خواندن نماز برای برگشتن به سفره زمان معقولی است. بعد از آن میتوانیم با چیز سبکی مانند نان و پنیر یا هلیم و فرنی و حلوا به خوردن افطار ادامه بدهیم. بهتر است شام را بعد از افطار نخوریم و از غذاهای چرپ و سنگین در آن استفاده نکنیم. از ضعف و کم آوردن در طول روزهای آینده نترسیم؛ بدن ما قابلیت تطبیق کامل با این شرایط را دارد. به شرط آن که پیچیدگیهای آن را بفهمیم و قدم به قدم به عادتهایش جهت بدهیم و تربیتش کنیم.
عضو مظلومی که پنهان است
معده یکی از قویترین و پرکارترین بخشهای بدن است و برای همین تاثیر بعضی کارها به زودی در آن دیده نمیشود اما اگر رفتاری در طولانی مدت تکرار شد، آسیبی به آن میرسد که به راحتی قابل جبران نیست. سعی کنیم همراه غذا آب نخوریم؛ معصوم(ع) میفرمایند:« اگر میخواهید از شکمتان در امان باشید، همراه غذا آب نخورید.» بعد از غذای معمولی، تا نیم ساعت و بعد از غذای چرب تا دو ساعت باید آب را از جلوی دستتان دور کنید! چون باعث فساد غذا در معده است. همچنین ماست و سبزی و سالاد و چیزهایی از این دست، که به غذاهای لطیف معروف اند با غذای عادی توصیه نمیشوند. غذای لطیف زودتر از غذای عادی هضم میشود و با هم مصرف شدن آنها یک دردسر جدی برای معده است. شاید توجه کرده باشید که مثلا وقتی در خوردن ترشی زیاده روی میکنید، احساس ناخوشایندی دارید. خوردن میوه بعد از غذا و آب بعد از میوه هم از جمله عادتهای اشتباه ماست. تنها میوهای که آب خوردن با آن حتی توصیه هم میشود، خرماست. از آن جایی که مصرف این مواد با هم تداخل دارند و زمان بین افطار تا سحر هم محدود است، بهتر است از بعضی از چیزهایی که دلمان میخواهد صرف نظر کنیم تا سلامتیمان را حفظ کنیم.
گرسنگی و تشنگی، تهدید نیستند
در روایت از پیامبر(ص) هست که: «گرسنگی و بیماری با هم یکجا جمع نمیشوند» و در واقع این قوتهای متفاوت بدنی ماست که ما را در برابر روزهداری متفاوت میکند. بهتر است به جای غذای حجیم خوردن، از مواد غذایی مغذی استفاده کنیم؛ وقتی بنیهی بدنی قویای داشته باشیم، بدنمان خودش را با شرایط سخت سازگار میکند. یکی از چیزهایی که برای تقویت بنیه توصیه میشود انواع «سویق»هاست، که با توجه به نوع طبع و نیاز بدنمان میتوانیم از آنها استفاده کنیم. برای جلوگیری از تشنگی هم نیاز نیست حجم نوشیدنیها را زیاد کنیم. خوردن چیزهایی مانند شربت خاکشیر و آبلیمو که با عسل شیرین شده، نقش مهمی را در رفع تشنگی ایفا میکند.
پ.ن: این مطلب به سفارش ماهنامهی پیام زن تدوین شده است.
پ.ن2: با تشکر از دکترهای در دسترس عالم :))
بر عکس چیزی که این روزها گفته میشود، تندی و افراطی گری و آتشی و کلنگی عمل کردن، ویژگیِ انحصاریِ من الازل الی الابد جناح سیاسی یا اعتقادی خاصی نیست. هر دو نمونهی بیمنطقی و منطق دلربای در کلام و عمل را در هر دو طرف ماجرای انتخابات دیده و شنیدهایم.
تند مزاجی و مثل آتش زود گر گرفتن، یک ظرفیت است، یک پتانسیل ویژهی شخصی محسوب میشود و مثل ظرفی است که هر عقیدهای در آن بریزی، به همان شکلِ ناموزون و دلگیر و غیر مطلوب در میآید و در همهی افکار و اندیشهها نمونهاش را دیدهایم و میبینیم. برای همین هم بعید و عجیب نیست وقتی در همین تاریخ معاصر خودمان میبینیم آدمهایی را که حرفهای تندی زدهاند و حالا به قولی آتششان سرد شده و نه تنها به موضع قبلیشان پایبند نیستند بلکه به تندی ضد آن عمل میکنند. یا مواجهیم با افرادی که طرفدارِ عمل به دین بی هیچ چون و چرا و ملاحظات و مقدماتی بودهاند و سراسر برخوردشان چکشی و بیمنطق بوده و حالا با همان شیوه و ظرفیت بیمنطقی آن طرف آب از عیب و ایرادهای دین اسلام صحبت میکنند و مقاله مینویسند.
خیلی باید مراقب باشیم، که عقیدهای که داریم چقدر «وتین» و تو پر است و از کجا و کدام حرف در ما شکل گرفته. هر کدام چقدر حاضریم برای چیزی که قبول داریم مطالعه کنیم و جان بکنیم تا چگالیمان را بیشتر کنیم. هر یک از ما چقدر از ویژگی انصاف و نگاه منظومهای به دین بهرهمندیم و چقدر باید برای کسب اش تلاش کنیم.
و الا حرف را که همه میزنند و میگذرد و البته تاریخ، معلمِ باهوش و زیرک و خوش حافظهای است.
پ.ن: اعتراف میکنم که این پیگیریها و ردگیریها البته کمی ترسناک هم هست. آدم یکهو به خودش میآید، میبیند درونش یک ابوبکر بغدادی کار کشته خوابیده و هیچ حرف حساب سرش نمیشود! :))
پ.ن2: اللهم اجعل عاقبه امورنا خیرا ...
انتخابات گذشته از چند نظر برای من خیلی مهم بود:
1-کار سیاسی. با این که بار اولی که رای میدادم نبود، اما به دلایل متعدد و متنوعی، کار انتخاباتی و به عبارت دقیقتر کار سیاسی کردن برام مهم و جذاب شده بود. شاید به جرات بتونم بگم که به اندازهی همهی عمر بیست و چند سالهام، در این یک ماه دغدغهی سیاست و انتخاب داشتم و ... الحمد لله.
2-ثمرهی تغییر. در آستانهی چیدن میوهی یه تغییر ایدئولوژیک توی این دوره قرار گرفتم. با جهان اطرافم، با خیلی از اطرافیان و آشنایانم فرق کرده بودم و خیلی برام مهم بود که تعامل منِ نسبتا تنها با این دنیای جدید چطور خواهد بود. [از تغییرِ صرف حرف میزنم و هدفم ارزشگذاری روی تفکر یا تغییر خودم یا باقی نیست خدایی نکرده.] از نتیجهی این تعامل بگم؟ خوشحالم و دلگیر، دلگیرم و خوشحال! احساس میکنم چند لایه پوست انداختم! کمتر رودربایستی دارم از بیان این که تغییر کردم و ... باز الحمد لله.
3-نتیجه بینتیجه. علیرغم عادتم برای رسیدن به نتیجه، تمرینم از اواسطِ راه این بود که به خیرخواهی خدا بیشتر از عقل محدود خودم مطمئن باشم و تلاشِ حداکثری کنم و هر چه شد الحمد لله!
4- نگاه تاریخی. شناخت گونههای متفاوت رفتاری و دقت در اونها و ثبتشون، خیلی به نگاه تاریخی آدمها کمک میکنه. جرقههای این حساسیت از وفات جناب آقای هاشمی رفسنجانی توی ذهنم خورده بود و همون موقع هم میشد پیشبینی کرد که روزهای پر کاری توی راهه. این انتخابات، حواشی و واکنشهاش، اگر قدر بدونیم، یکی از بهترین فرصتهاست برای این که خودمون و دیگران رو، توی هر سطح و جایگاهی که هستن بهتر بشناسیم.
5-تفکیک. خیلی مهم بود که برای خودم، تفاوت بین تحلیل سیاسی و جانبداری سیاسی رو جا بندازم که البته بسیار مرز باریکی داره و کار سختیه. جانبداری سیاسی برام مصداق «حب الشی یعمی و یصم» بود و تحلیل سیاسی، نگاه به نقاط قوت و ضعف هر دو طرف انتخابات به صورت همزمان و با رعایت انصاف. [سخت نیست! دهشتناک است :)) ]
6- تمرین داشتن ملاک. داشتن ملاک برای انتخاب افراد در درجهی اول نیاز به شناخت خودمون، باورهامون و دین و اعتقادمون داره. برای من مهم بود به کاندیدایی برسم که بیشترین تطبیق رو با باورهام داره. به نظرم میرسه داشتن ملاک برای انتخاب بهترین گزینه، آدم رو از هیاهو و قیل و قال و پروپاگاندای وحشتناک نجات میده. بعد هم باید نشست و سیر تحول یا تطور اون کاندیدای مورد نظر و کاندیدای غیر مورد نظر(!) رو در طول زمان بررسی کرد و یادداشت برداشت و عبرت گرفت، بیجنگ و دعوا، بی داد و قال!
امشب یه حرف شیرینی خوندم، آب پاکی رو بعد از این همه بالا و پایین انتخابات، ریخت روی دستم. مضمونش رو اینجا مینویسم:
این اختلاف نظر [های سیاسی]، در حد تفاوت کلامی بین عنب و انگوره و جدی نیست. ضمنا اگر دلگیر شدید از اختلاف نظرهای سیاسی، به این فکر کنید که طرف مقابل محب ابا عبد الله (ع) هست، آرام میشید!
سختی کار اینجاست، که چیزهایی توی دل آدم باشه، که یه دلیل برای گفتنش هست، هزار و یه دلیل برای نگفتنش. اتفاقا شیرینی کار هم همین جاست. شیرینه صبوری.