همه‌ی خبرها اینجاست

وقتی رسیدم پشت در یادم افتاد کلیدم صبح جا مانده. هیچ کس خانه نبود و کمِ کم باید نیم ساعت معطل می‌ماندم تا یکی از اهالی منزل از راه برسد. با خودم گفتم ایرادی ندارد، از این فرصت استفاده می‌کنم برای تمام کردن کتابی که توی کیفم گذاشته بودم برای اینجور گرفتاری‌ها. روایت جذاب بود و من هم مشتاق به خواندنش، اما هرچه می‌کردم پیش نمی‌رفت. آدم‌ها می‌آمدند و می‌رفتند توی خانه‌هایشان، کلیدها می‌چرخید، قفل‌ها باز و بسته می‌شد، مردهای خسته از خرید آخر سال لخ و لخ کنان وارد خانه‌ها می‌شدند و من همانجا، روی زمین سرد راهرو نشسته و به خیال خودم از فرصت استفاده می‌کردم. ده دقیقه، یک ربع، بیست دقیقه که گذشت، آرامش و سکوتی که از دیدنش بیرون در خوشحال شده بودم دهان دار شده بود می‌خواست مرا ببلعد. توی همین فکرها بودم که باز شدن در آسانسور و لبخند معنادار مامان به حواس‌پرتی من، رشته‌ی خیال‌بافی‌ام را برید. در را  که باز کردیم، مامان که چراغ‌ها را روشن کرد،  فهمیدم تمام زندگی، پشت در خانه‌ای است که به او تعلق دارد؛ یعنی بیهوده است اگر دنبال آن بیرون از سایه‌ی او بگردیم. خانه‌ای که زنی شبیه مامان در آن جاری نیست، همه را دور یک سفره جمع نمی‌کند، حال بچه‌ها را با سوال‌های روزمره نمی‌پرسد، تذکرهای همیشگی به کسانی که گوششان بدهکار نیست نمی‌دهد، هر طور شده از کار و بارشان سر در نمی‌آورد و محبتش را به دل اهل خانه گره نمی‌زند، مثل قلب خالی از ایمان است؛ نفعی ندارد، دلگیر است، ماهیتش عوض شده و به غیر خودش تبدیل می‌شود. مامان، ایمانِ روشنِ تجسم یافته‌ای است که به آن سخت محتاجیم و بس که خاطرمان از بودنش جمع است، تلاشی برای نگه داشتنش نمی‌کنیم. اگر نباشد، اگر وقتی می‌رسیم چراغ‌های خانه را روشن نکرده و فداکارانه برای جسم و روح آن مایه نگذاشته باشد، تنهایی و سختی بیرون از این در هلاکمان خواهد کرد.


پ.ن: پشت در مانده بودم. وقتی آمدم توی خانه و تلگرام را چک کردم، مسئول صفحه گفته بود تا فردا باید صفحه را ببندیم و یک یادداشت به مناسبت روز مادر می‌خواهیم. خدا را شکر کردم که پشت در ماندن را روزی ام کرده بود و حاصلش شد این!

۰ نظر ۲ لایک

چای تلخی شدی که از خاصیت و مزه افتاد

می‌گویند خواب، حجیت مطلق ندارد

نمی‌شود با آن در مورد اتفاقات قضاوت کرد

اما بدون شک غصه دارد

تلخی دارد

بغض دارد

فکر و خیال دارد

وقتی کسانی را در آن می‌بینی که تمام خاطرات تلخی که بر تو گذشته را در چند دقیقه مرور کنند

۰ نظر ۰ لایک

اهل همین زمین

به بهانه‌ی دیدن یک عکس از آثار جنگ بوسنی بر ساختمان‌ها، از قفسه‌ی کتاب‌های خوانده شده «ر» را برای دوباره خواندن برداشتم؛ زندگی‌نامه‌ی شهید رسول حیدری، که کیلومترها و ماه‌ها دورتر از مرزهای ایران و جنگ تحمیلی، در بوسنی هرزگوین شهیده شده. برای این که خواندنم با دفعه‌ی قبل کمی متفاوت باشد تصمیم گرفتم از دل داستان کلیدواژه‌های شخصیتی قهرمانش را از کودکی تا اوج قهرمانی بیرون بکشم. نتیجه به لیستی از صفات آشنا و ساده تبدیل شد که بیش از حد تصورم از آن شگفت زده شدم: با مادرش رفیق بود/ به برخی دستورات مهم بی‌اعتنا بود و آن‌ها را برای خودش توجیه می‌کرد/ در گل کوچک هرطور شده بود گل می‌زد، حتی یکی!/ در هر جمعی وارد می‌شد، چند دقیقه بعد با همه رفیق بود/ حوصله‌ی کلاس درس را نداشت/ رک و صریح بود/ شلختگی‌اش دیگران را کلافه می‌کرد/ ریاضی‌اش را با دعا پاس می‌کرد/ گاهی تند و بی‌ملاحظه بود/ احساساتی و حساس به ظلم/ در جوانی، عشق کتاب‌های پلیسی را داشت/ مستعد در کار با آدم‌هایی که هیچ کس تحملشان را نداشت/ بی‌استعداد در قرائت قرآن با صوت/ در یادداشت‌هایش خوانده بودند مدام مردد بوده که کارش درست هست یا نه/ در جنگ‌ها همیشه نیروی آزاد بود و مسئولیت نمی‌گرفت تا کسی به او دستور ندهد/ یک جا بند نمی‌شد و بی‌قرار بود و ... هرچقدر هم بگویند و بگوییم این آدم‌ها، آسمانی و مافوق بشر بودند و دست ما بهشان نمی‌رسد، خودشان می‌زنند زیر کاسه و کوزه‌ی تمام این‌ حرف‌ها و ما را، اگر فقط ته دل و نوک سوزن از اراده‌مان با آن‌ها باشد، می‌گیرند و تا دیدن تصویر واقعی خودشان می‌برند. شهدایی که رفتارهای خارق العاده‌ای داشتند و به معنای واقعی کلمه خاص بوده‌اند، اکثریت این جماعت را تشکیل نمی‌دهند. بیشترشان آدم‌هایی با حداقل ویژگی‌های بارز بودند و مزیت رقابتی‌شان تنها نگاهی بوده که انتهای راه دوخته بودند. انقدر در این عمر کوتاه، آدم عادی شبیه به خودم و اطرافیان در زندگی نامه‌ی شهدا دیده‌ام که باورم شده با همه‌ی تفاوت‌هایی که در فضای اجتماعی و ابعاد شخصیتی‌مان با آن‌ها داریم، به مقصدی که رسیده‌اند خواهیم رسید؛ اگر قله‌ی بزرگی را در زندگی نشانه بگیریم و آرزوی فتح آن قله را به لیست کلیدواژه‌های شخصیتی‌مان اضافه کنیم.


لینک انتشار در روزنامه‌ی همشهری: اینجا

لینک انتشار در سایت شهید رسول حیدری: اینجا

۱ نظر ۳ لایک

هجده

کوچکتر که بودم، فکر می‌کردم بیشتر از هجده دوام نمی‌آورم، از غصه‌ی بانویی که در هجده سالگی، مدافع حریم دین و مولایش بود. بانوی هوشمندی که گریه و قهر و خطبه‌اش به جا بود و خوب می‌دانست چه کاری را برای چه هدفی انجام می‌دهد. راز مکتوم و مظلومی که جز برای اولیای خدا روشن نمی‌شود.

حالا چند سالی از هجده سالگی می‌گذرد و غصه‌ی من روز افزون است، از لقبی که از او به دوش می‌کشم، از این که یک عمر به نام او خطاب شده‌ام، اسم او را برای معرفی خودم همه جا نوشته‌ام و  از فاصله‌ای که از او دارم. 

۱ نظر ۲ لایک

قرار بگیرد در دسته‌ی: بی‌ربط به تاریخ

روزگار آدم‌ها را ورز می‌دهد، می‌کوبد و از نو می‌سازد؛ برای همین کم کم یاد می‌گیرند با همه‌ی دلگیری و دلشکستگی بعضی‌ از مردم را دوست داشته باشند. تمرین می‌کنند به بهانه‌های کوچک روی دلشان مرهم بگذارند و جای خواست خدا را با اصرار نفسشان عوض کنند. خدا از ما می‌خواهد در تعامل با مسلمان‌ها، به اندازه‌ی قابل توجهی خودمان را به آن راه بزنیم، ندیده و نشنیده بگیریم و نفهمیم و تا می‌توانیم مهربان باشیم. خدا می‌خواهد ما به هر بهانه‌ای از هم جدا نشویم، پشت هم بایستیم و دلگرم به هم باشیم... و نیست که معامله گر خوبی است، خودش بی‌نهایت را جایگزین کوچک و حقیر می‌کند.


و چه لحظات شیرینی است وقتی بغضت را فرو می‌دهی، اشکت را هضم می‌کنی و کسی را به خاطر خدا می‌بخشی. این وقت‌ها دل محقرت به اندازه‌ی آسمان وسعت می‌گیرد. مثل کسی که با رنج زیاد بار سنگینی را زمین گذاشته باشد، نفس راحت می‌کشی. 


اگر باری روی دوشت داری به خدا اعتماد کن، همین امروز زمینش بگذار. خرجش یک پیام، تماس، یا دیدار کوتاه است.

:)

۰ نظر ۲ لایک

هذا یوم الجمعه ...

*

بهش گفتم: روزنامه نگار نشدم، هیچ وقت هم نشم شاید، به درد این کار نمی‌خورم.

بهم گفت: این چه حرفیه؟ ان شا الله بنویسی، خوب بنویسی، تو مطبوعات امام زمان(عج) بعد از ظهور بنویسی.


**

خودش فهمید چه دعایی کرد؟ فهمید که من و اجابت اون دعا چقدر فاصله داریم با هم؟ فکر نکنم!




پ.ن: مدتیه مثل اوایل نوجوانیم این ذهنم رو مشغول کرده که من برای چی خلق شدم؟ خدا ما رو آفرید که هر کدوم گوشه‌ای از کار عالم رو دست بگیریم، اما... کدوم رفتارمون به خلیفه الله بودن می‌خوره؟ کجای کارمون شبیه همت بلند مردان روزگاره؟ ما خلق شدیم برای قرار گرفتن توی یه نقطه‌ی خاص، یه کار خاص، برای همین علت و معلو‌ل‌های متعددی پشت هم قرار گرفتند که من و شما دقیقا توی همین زمان به دنیا بیایم و واقعا کجاییم؟ واقعا چقدر از راه رو رفتیم؟ کجای عالمیم؟ اگر نباشیم چی میشه؟ کدوم کار لنگ می‌مونه؟

پ.ن 2: گاهی کار سخت میشه، حلقه‌های ابتلا فشرده میشن ... برای هم دعا کنیم.

۲ نظر ۵ لایک

خطر نزدیک است

در عمر بیست و چند ساله ام از هیچ کس بیشتر از دوستی که با وسواس و خیرخواهی نصیحتم کند خیر و برکت ندیده‌ام... نصیحت دارد توی دوستی‌ها و روابطمان فراموش می‌شود و هیچ چیز خطرناک‌تر از این نیست. گویی دوستی و رابطه‌ی مسلمانی خانه‌ای‌ست که روی نصیحت بنا شده و حالا پایه‌ها پوسیده و هر لحظه این عمارت در خطر است. شاید خیلی‌ها قبول نکنند اما به نظرم همین چشم پوشی ما از عیوب یکدیگر است که قوام از جمع‌ها و اجتماعمان گرفته و از برخی جهات سست و متزلزلمان کرده. ما اگر نسبت به خودمان حساس نباشیم، دیگرانی که با ما نیستند دیگر نصیحتمان نمی‌کنند، آبرویمان را می برند!

شاید اگر اسلام، واگویی عیوب دوستان به خودشان را جزو حقوق واجب به حساب آورده از همین باب باشد. شما را به مقدساتتان بیایید این را جدی بگیریم!

۴ نظر ۴ لایک

تا دیر نشده...

*

استاد روی صحبت کردن بچه‌ها توی کلاس و بی‌نظمی خیلی حساس است. چند روز پیش بعد از گفتن «بسم الله الرحمن الرحیم» شروع به صحبت کرد ولی کلاس همهمه بود و صداها روی هم سوار. دوباره گفت: «بسم الله الرحمن الرحیم» و علامت داد که کلاس آغاز شده و انگار نه انگار :دی. کمی تامل کرد و دوباره گفت اگر ایرادی ندارد دیگر کلاس را شروع کنیم!

کلاس ساکت شد و استاد: «خب! بسم الله القاصم الجبارین!»

.

.

.

بنده‌هایی که «رحمن و رحیم» بودن خدا روشون کارساز نیست باید «قاصم الجبارین» رو بهشون یاداوری کرد! :)))



**

می‌گفت: 

.I believe in Lord, but I do not believe in something like praying and hijab. I believe that He is KIND



***

به نظر جمله‌ی قشنگی می‌رسد این چیزی که بین مردم رایج است: «خدا ارحم الراحمین است. خدا می‌بخشد. جهنم را آخوندها ساخته‌اند و گرنه خدا اهل این حرف‌ها نیست.» اما کامل نیست. خدا ارحم الراحمین هست و چون صفاتش مطلق است، حتی در ذهن ما خطور نمی‌کند میزان مهربانی‌اش. اما همین خدای ارحم الراحمین، خدای «اشد المعاقبین» و «ابصر الناظرین» هم هست. صفات او با هم تزاحم ندارند و اگر بگوییم خدا این صفت هست و آن صفت نیست، یا با این صفتش خوب عمل نمی‌کند برای کمال وجود او نقص قائل شدیم. چیزی که به ذات حضرتش راه ندارد. خدا «ارحم الراحمین» هست، در مورد کسانی که توبه می‌کنند و از او رو نمی‌گردانند، «ارحم الراحمین» هست تا اگر تلاش کردیم و عملمان کامل نبود چشم پوشی کند، «ارحم الراحمین» هست تا روزی هزار بار خودش را به ما نشان بدهد و یادمان بیاورد که تا دیر نشده برگردیم...



****

خدا ارحم الراحمین است... تا دیر نشده، برگردیم ...



پ.ن: معنای صفات: قاصم الجبارین: درهم شکننده‌ی جباران / اشد المعاقبین: شدیدترین عقوبت کنندگان / ابصر الناظرین: با بصیرت‌ترین نظارت کنندگان

۲ نظر ۷ لایک

خوش‌-ناخوش‌های زندگی من

چند ماه است که برای دیدنش این پا و آن پا می‌کنم. موعد کار را توی گروه یاداوری کرده. حتی دلم نمی خواهد توی تلگرام برایش پیام بفرستم و راجع به کار جدید حرفی بزنم. آدم ترسویی نیستم اما... سخت از انسان‌های غیر قابل پیش بینی واهمه دارم-پیدا کرده ‌ام-. آدم‌های خوش-ناخوش. آدم‌های بنا به میل خودشان خوب با دیگران یا بد. آدم‌های خودخواه. آدم‌هایی که ذوق آدم را با فشار و تهدید کور می‌کنند.

.

روایتی شنیدم با این مضمون: بدترین حالت مومن این است که دیگران از او بترسند / یا از شر دست و زبان او در امان نباشند ؛ مسلمان در هیچ حالتی از این حالت نزدیک‌تر به کفر نیست.

خدا کند این اخلاق بد، زبان تند، رفتار بی‌افسار از میان همه‌ی ما ریشه‌کن شود و ما جزو این دسته‌ی بالا نباشیم ...

۰ نظر ۴ لایک

و نراه قریبا ...

آمدن تو را، بعد از شدت و تنگنا مژده داده‌اند؛ بعد از روزهای سخت و ناامیدی بسیار. گفته‌اند همه مبتلا می‌شوند تا چیزی پشت پرده باقی نمانده نباشد، کسی منافق، محافظه‌کار یا بی‌طرف نماند و همه ماهیت خودشان را، خوب و بد نشان ‌بدهند. این صف کشی‌ها، این چنگ و دندان نشان دادن‌های احمقانه‌ی دشمن به این دلیل ناامیدمان نمی‌کند و ته دلمان را نمی‌لرزاند که در وصف اهل ایمان شنیده‌ایم با عقل محدود بشر چیزی را محاسبه نمی‌کنند، از کنار ترس‌های بی‌پایه و اساس با بزرگواری می‌گذرند و به وعده‌ی قطعی خدا #ایمان دارند. شاید روزهای سختی در پیش است، سخت‌ترین روزهای تاریخ بشر که به دست اقلیت زورگوی کم بهره از عقل و حامل توهم برتری بر اکثریت مردم جهان رقم خواهد خورد... ولی ما دل به روزهای پس از این سختی بسته‌ایم و دیدن روی آرامش زمینی که خدا وعده کرده به صالحان ارث خواهد رسید. ان شاء الله. .

.

.

#ولینصرن_الله_من_نصره

#انهم_یرونه_بعیدا_و_نراه_قریبا

#فان_حزب_الله_هم_الغالبون

#فانتظروا_انی_معکم_من_المنتظرین

#کذلک_حقا_علینا_ننج_المومنین

۱ نظر ۴ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان