اول یک نفس عمیق!

گاهی وارد جمعی می‌شوی که با تو متفاوت اند. تفاوت، نه از باب تنوع و «و جعلهم قبائل و شعوبا لیتعارفوا»، که از باب ضدیت و تباینی که شروعش بن دندان است! خب، چه می‌شود یکهو هول می‌کنی و به در و دیوار می‌کوبی خودت را که بیشتر جا بیوفتی و بیشتر بفهمندت؟ یک لحظه آرام باش، نفس عمیق بکش و فکر کن یکی از این آدم‌ها را اگر بیرون اینجا ببینی حالشان را می‌پرسی، که حالا مهم شده برایت که تحویلت بگیرند و حرف‌هایت را بفهمند؟ یک لحظه با خودت فکر کن که این‌ها را، به آن معنای دینی و حقیقی‌اش که می‌گویند، به عنوان هم‌نشین می‌پذیری که حالا دلت شور نجوشیدنت با آن‌ها را می‌زند؟ اصلا داستان چیز دیگری است! اگر این‌ها هم‌نشینان خوبی نیستند، این که تو را به هم‌نشینی نمی‌پذیرند اتفاق ناگواری نیست. هست؟ جای شکرش هم باقی‌ است که خدا نخواسته از وقتت برای بعضی حرف‌ها بذل کنی و بابت بعضی دشمنی‌ها و بی‌فکری‌ها چانه‌ بزنی.


۰ نظر ۳ لایک

آلارم سرِ خود!

یک خانم استادی به شاگرد هاش گفته بود: «هر وقت برای برنامه‌هایتان بی‌حال شدید، یاد مرگ بیوفتید! اگر امروز روز آخر عمرت باشد چطور کار می‌کنی؟» من جواب سوال را می‌دانم: حریصانه!

۲ نظر ۱ لایک

در راه بودن یا نبودن، مسئله این است!

اگر خیالت برده که این دنیا، جای خور و خواب است

و به تو اجازه می‌دهند که در دل مهر راه خدا را بپرورانی

آن هم در این زمان و در این مکان که تو و هم‌وطنانت زندگی می کنید

و آفتی به تو نرسد

و سنگی پایت را نخراشد

و دیوانه‌ای ناسزایت نگوید

و شیطان از همه سو، جنود جن و انس را برای القای ناامیدی و ربودن شوق تو صف نکند

زکی!


+ به قولی، این راه #خو‌ش‌عاقبت هست اما #هموار نیست. :) و چقدر فاصله هست بین عمل ما با یقین به این جمله.

۰ نظر ۲ لایک

ایمان‎‌های ته دیگ چرب و مرغ‌های سرخ شده!

سر شب، چرتم برده بود. از بی‌حالی و کسلی. حال بلند شدن نداشتم، به حالی که کار زیاد داشتم. توی عالم خواب و بیداری، صدایی توی گوشم چرخ خورد: « ... و اذا محصوا بالبلا، قل الدیانون...»*؛ با تاکید شدید روی تشدید لام و دال دو کلمه‌ی آخر. انگار زمان برداشته شده باشد، سال‌های بین لب‌های مبارک ابا عبد الله (ع) و گوش من برداشته شده باشد و جمله ادا شده باشد... این جمله، این جمله‌ی امان و فغان، این جمله که روزگار آدم را سیاه می‌کند.


* الناسُ عبیدُ الدنیا و الدین لعق علی السنتهم یحوطونه مادرَّت معایشُهم فاذا مُحَّصوا بالبلاء قَلَّ الدَیّانون | به زبان ساده: مردم بنده‌ی دنیایند و دین، لق لقه‌ی زبانشان، دور آن جمع اند تا آب و نانی دارند و آن هنگام که بلا تکانشان می‌دهند، چه کم اند دین داران!

۱ نظر ۲ لایک

دهم کی میشه؟

+آجی تو مثلا بخوای من یه چیزی برات بخرم، دوست داری چی بخرم؟

-خودت تنهایی بخری؟

+نه با مامانم بخرم. حتی می‌تونم یه چیزی بکشم.

-خب من ترجیح میدم تو یه نقاشی برام بکشی، تا چیزی بخری.

[بعد از لحظاتی سکوت]

+امممم. آجی دهم کی میشه؟



+واقعا چی لذتبخش‌تر از این، که جوجه ترینِ این عالم بخواد تو رو با هدیه‌ی مناسبتی خوشحال کنه؟ پیشش به روی خودم نیاوردم که یادمه دهم چه مناسبتیه، بذار فکر کنه خیلی زرنگه و یه کاری کرده من نفهمم :)))

۱ نظر ۳ لایک

این بدن عزیز است نگه داریم اش!

در سال‌های اخیر باب شده که افرادی از گروه پزشکان به نقد روزه و روزه‌داری و به بررسی معایب آن بنشینند و از مضرات گذراندن ساعت‌های طولانی بی‌آب و غذا خبر بدهند.چیزی که مشخصا روزه‌داری را با عارضه‌ی جسمی همراه می‌کند، نه نفسِ روزه، که عادت‌های غلط غذایی است که در طول روزهای عادی هم داریم، منتها این روند در ماه مبارک خودش را بیشتر نشان می‌دهد. بی‌احتیاطی ما در تمام سال باعث می‌شود خاصیت‌های روزه‌داری خود را نشان ندهد و برخی به اشتباه، عوارض رفتارهای تمام سال را گردن عبادت ماه رمضان بیاندازند. با هم می‌خواهیم چند توصیه‌ی پزشکیِ اسلامی، که در همه‌ی اوقات سال به ویژه ایام مهمانی خدا به درد می‌خورد را مرور کنیم.

 

اشتهایی که واقعی است

طبِ اسلامی، که بر اساس روایات پزشکی معصومین جمع آوری و تدوین شده، اشتها را به دو صورت دسته بندی می‌کند. اشتهای کاذب و اشتهای صادق. اشتهای کاذب، ابتدای احساس ضعف یا تمایل به غذاست که معمولا بر اثر رفتار غلط و نزدیک بودن وعده‌های غذایی در روزهای دیگر سال ایجاد می‌شود. جالب است بدانید که طبق احادیثی که از امام رضا(ع) نقل شده، ناهار یکی از عوامل ایجاد مسمومیت در بدن است و حذف آن بسیار توصیه شده؛ علاوه بر آن نزدیک بودن وعده‌های غذایی به هم و ریزه‌خواری، باعث ترشح مداوم اسید معده شده و در طولانی مدت ضعف معده را به همراه خواهد داشت. پزشکان طب اسلامی می‌گویند روزه‌داری، یکی از مصادیق ایجاد اشتهای صادق است. برای این که بدن ما غذای وعده‌ی قبل را به خوبی هضم کند و واقعا به مواد غذایی جدید احتیاج پیدا کند، تقریبا همین مقدار زمان نیاز است.

کمربند ایمنی را باز نکنید!

باز کردن روزه، بعد از چند ساعت سکون و بی‌کاری معده از کلیدی‌ترین رفتارهای مربوط به روزه داری است. سعی کنیم با چیزهایی مثل خرما و آب جوشیده‌ی ولرم شده‌ که با کمی عسل شیرین شده روزه را باز کنیم. آب جوش و آب سرد برای شروع وعده‌ی افطار توصیه نمی‌شود و عوارضی در پی دارد. به معده‌مان اجازه بدهیم که با سرعت مناسبی رویه‌اش را تغییر دهد. بعد از  باز کردن روزه بهتر است کمی صبر کنیم. فاصله‌ی خواندن نماز برای برگشتن به سفره زمان معقولی است. بعد از آن می‌توانیم با چیز سبکی مانند نان و پنیر یا هلیم و فرنی و حلوا به خوردن افطار ادامه بدهیم. بهتر است شام را بعد از افطار نخوریم و از غذاهای چرپ و سنگین در آن استفاده نکنیم. از ضعف و کم آوردن در طول روزهای آینده نترسیم؛ بدن ما قابلیت تطبیق کامل با این شرایط را دارد. به شرط آن که پیچیدگی‌های آن را بفهمیم و قدم به قدم به عادت‌هایش جهت بدهیم و تربیتش کنیم.

عضو مظلومی که پنهان است

معده یکی از قوی‌ترین و پرکارترین بخش‌های بدن است و برای همین تاثیر بعضی کارها به زودی در آن دیده نمی‌شود اما اگر رفتاری در طولانی مدت تکرار شد، آسیبی به آن می‌رسد که به راحتی قابل جبران نیست. سعی کنیم همراه غذا آب نخوریم؛ معصوم(ع) می‌فرمایند:« اگر می‌خواهید از شکمتان در امان باشید، همراه غذا آب نخورید.» بعد از غذای معمولی، تا نیم ساعت و بعد از غذای چرب تا دو ساعت باید آب را از جلوی دستتان دور کنید! چون باعث فساد غذا در معده است. همچنین ماست و سبزی و سالاد و چیزهایی از این دست، که به غذاهای لطیف معروف اند با غذای عادی توصیه نمی‌شوند. غذای لطیف زودتر از غذای عادی هضم می‌شود و با هم مصرف شدن آن‌ها یک دردسر جدی برای معده است. شاید توجه کرده باشید که مثلا وقتی در خوردن ترشی زیاده روی می‌کنید، احساس ناخوشایندی دارید. خوردن میوه بعد از غذا و آب بعد از میوه هم از جمله عادت‌های اشتباه ماست. تنها میوه‌ای که آب خوردن با آن حتی توصیه هم می‌شود، خرماست. از آن جایی که مصرف این مواد با هم تداخل دارند و زمان بین افطار تا سحر هم محدود است، بهتر است از بعضی از چیزهایی که دلمان می‌خواهد صرف نظر کنیم تا سلامتی‌مان را حفظ کنیم.

گرسنگی و تشنگی، تهدید نیستند

در روایت از پیامبر(ص) هست که: «گرسنگی و بیماری با هم یکجا جمع نمی‌شوند» و در واقع این قوت‌های متفاوت بدنی ماست که ما را در برابر روزه‌داری متفاوت می‌کند. بهتر است به جای غذای حجیم خوردن، از مواد غذایی مغذی استفاده کنیم؛ وقتی بنیه‌ی بدنی قوی‌ای داشته باشیم، بدنمان خودش را با شرایط سخت سازگار می‌کند. یکی از چیزهایی که برای تقویت بنیه توصیه می‌شود انواع «سویق»هاست، که با توجه به نوع طبع و نیاز بدنمان می‌توانیم از آن‌ها استفاده کنیم. برای جلوگیری از تشنگی هم نیاز نیست حجم نوشیدنی‌ها را زیاد کنیم. خوردن چیزهایی مانند شربت خاکشیر و آبلیمو که با عسل شیرین شده، نقش مهمی را در رفع تشنگی ایفا می‌کند.

 

پ.ن: این مطلب به سفارش ماهنامه‌ی پیام زن تدوین شده است.

پ.ن2: با تشکر از دکترهای در دسترس عالم :))

۰ نظر ۱ لایک

من آدم جدی گیرنده‌ای هستم؟

از این اتفاقات در زندگی شما آدم‌ها زیاد می‌افتد و مثل بقیه راحت از کنارش می‌گذرید اما برای من این‌ها محل‌هایی برای سکونت هستند، نقاطی برای نشستن و ساعت‌ها فکر کردن و یکی توی سر خودم زدن یکی توی سر مطلب زدن برای فهمیدنش. اتفاقات جزئی و ناچیز و واقعا غیر قابل اهمیت که تبدیل می‌شوند به مهم‌ترین مطلب درسی عالم. مثلا در اینستاگرام روزانه هزار پست می‌بینید که نهصد تایش را نمی‌خوانید، روی ده تایش وقت می‌گذارید و بقیه را هم نصفه خوانده و نخوانده لایک می‌کنید و می‌گذرید. اینستاگرام، همان اپلیکیشن کوفتی مذکور که بارها نقاط ضعفش را لیست کرده‌ام و تصمیم گرفته‌ام کنارش بگذارم و اتفاقا گذاشته‌ام، مثلا از روی گوشی پاکش کرده‌ام و به گمانم خلاص شده‌ام و واقعا هم خلاص شده‌ام، یعنی از تند تند ورق زدن آدم‌ها در یک صفحه‌ی تنگ و خسته شدن چشم و انگشت سبابه نجات پیدا کرده‌ام و نفس راحتی کشیده‌ام. ولی هنوز آزادی به دهانم مزه نکرده می‌افتم توی دام ورق زدن آدم‌ها روی صفحه‌ی مانیتور لپ تاپم. چک کردن اینستاگرام در محیط چند اینچی به مراتب دردناک‌تر است از چک کردن آن روی گوشی فسقلی، یک حسی شبیه وارسی کردن نامه‌ی اعمال آدم‌ها به آدم دست می‌دهد، یکجوری که انگار رطب و یابس همه چیز را می‌بینی! این دقیقا همان نقطه‌ی ضعف گلوگیر من است که بیشتر شباهت دارد به یک سینی دایره‌ای شکل و رویی رنگ از ضعف! گاهی به خودم می‌آیم می‌بینم اسم یکی از مخاطبانم را توی مستطیل کوچک search پیدا کرده‌ام و برای پست آخرش زار زار در حال  گریه‌ام، یا گیر کرده‌ام توی یکی از کامنت‌های پست فلان مسئول مملکتی و مانده‌ام واکنشی نشان بدهم یا با یک لیوان آب بغضم را فرو بدهم، یا رفته‌ام در حال و هوای عکس وادی السلام که فلانی گذاشته و بعد از دقایق طولانی نه پشت مانیتور و نه توی اینستاگرام که در هوای نجفم، یا یکی از عکس‌های عزیزانم شده منبع الهام پستی برای وبلاگ، یا خیره و محو شده‌ام در چشم و ابروی عکس پروفایلی که در گوشی کف دستی‌ام نصف یک بند انگشت هم نیست و حالا با جزئیات قابل وارسی است و مثلا تا ریشه‌ی شال ریش ریشی طرف تویش معلوم است و ... خلاصه که این حالت بیمارگونه خودم را عاصی کرده و گمان می‌کنم روحیه‌ی همه‌ی جزئیات یک چیز جدی پنداری‌ام زمانی عود می‌کند که تصمیم می‌گیرم آن چیز را بریزم دور و فراموشش کنم و اینستاگرام تازه بخش کوچک و بی‌اهمیت و قابل دور ریختنی از ماجراست!  

۰ نظر ۴ لایک

به غیر خاک شدن هر چه هست بی‌ادبی ست

می‌گویم: «این که توی خودت می‌خزی و بهت برمی‌خورد و دلخور می‌شوی٬ برای این است که فرض می‌کنی کسی شده‌ای٬ جایگاهی داری که نباید خدشه بردارد.» 

لابد می‌گویی:«چطور می‌شود آدم نفس بکشد و بهش برنخورد؟ عزتش زیر سوال برود و هیچ نگوید؟ می‌شود مگر؟» 

شاید بگویم: «اگر شیعه‌ی علی(ع) هستی٬ باید مثل او باشی٬ خودت هم نخواهی سیستم عالم جوری هست که به سمت آن شکل و قیافه شدن می‌بردت.تا جایی که بشنوی و نشنیده بگیری٬ ببینی و رو برگردانی٬ جواب سلام نشنوی و دعا کنی. حقت را ببرند و خیرخواه باشی.»

لابد تعجب می‌کنی. 

بعد برای این که باورت بشود احتمالا می‌گویم:‌ «این حدیث را شنیده‌ای که مومن مثل خاک است؟ خیرش به همه می‌رسد اما برای هیچ کس مهم و ارزشمند نیست.»

شاید با چشمان درشتت خیره شوی به من و دهانت کمی باز بماند.

آن وقت ناچارم تیر آخر را پرتاب کنم: «باور داری که علی(ع) ابوتراب است و یعنی پدر خاک؟‌ وقتی تو را فرزند علی(ع) خواسته‌اند٬ چرا نباشی؟ چرا نشوی؟ چرا شانه خالی کنی؟ چه بهتر از این؟»



+ یادش به خیر٬ وادی السلام٬ قبرستان بزرگی که رشک آدم را بر می‌انگیخت و حسرت خاک پای امیرالمومنین (ع) شدن را در دل شعله ور می‌کرد. اینجا در موردش نوشته بودم.

۰ نظر ۵ لایک

کارهای بو دار!

استاد می‌گفت: «خدا خیلی روی کارهای بنده‌هایش حساس است و در این زمینه سختگیری خاصی دارد. کار اگر یک قطره‌اش برای غیر خدا باشد انگار کلش بو می‌دهد و باید دور انداخت! البته خدا حق هم دارد ... » واقعا چقدر از کارهای ما خالصا و مخلصا برای خداست؟ چقدر از کارهایمان را به بهانه‌‌های مختلف لجن مال نکرده‌ایم از نگاه دیگران؟ واقعا کارهایی که حتی یک ذره آلوده به حلاوت نگاه دیگران نشده باشد، در بساطمان به انگشتان یک دست می‌رسد؟ به وضع خودم که نگاه می‌کنم، دلم خیلی به حال خودم می‌سوزد. خصوصا کاری که ما می‌کنیم، مدام در معرض نگاه دیگران و تعریف و تمجید و دستکم سکوت تاییدی آن‌هاست. شما که حالتان خوب است، شما که دنیایتان با خدا خلوت است و دیگران پا برهنه وسطش نیستند، سر نمازهایتان برای من و آدم‌های شبیه به من دعا کنید. دعا کنید آلوده‌ی نگاه بقیه نباشیم. دعا کنید فقط و فقط به خاطر خودش بنویسیم و به خاطر خوش آمد و بد آمد این و آن از خط قرمزهایمان کوتاه نیاییم. دعا کنید منصف باشیم... خیلی برای کسانی که امانت قلم روی دوششان است دعا کنید. لطفا، خواهشا!
۳ نظر ۳ لایک

نفحات صبح دوشنبه دانی ز چه روی دوست دارم؟

بله، دوباره صبح دوشنبه (رحم الله عنه) از راه رسید، روزی که تبدیل شده‌ به تنگه‌ی باریک استراتژیک هفته‌های من. چهار هفته است که کارها مثل ارباب رجوع های بی ملاحظه، درست لحظه‌ی آخر پشت در می‌آیند و شاکی و طلبکارند که چرا معطل مانده‌اند. چشمانم سیاهی می‌رود اول صبح و احساس می‌کنم کاری شبیه به کوه کندن انجام می‌دهم. یکی از تصمیماتی که هر هفته در این زمان به سراغم می‌آید انصراف از ادامه‌ی ستون نویسی مجله است! دلم می‌خواهد به مسئول صفحه‌ی یادداشت مجله همان اول صبح پیام بدهم که دیگر نمی‌نویسم و همان چهارده شماره‌ای که قولش را دادم از سرم هم زیاد است. ولی به آخر روز که می‌رسد، دلم برای اول صبح تنگ می‌شود و احساس می‌کنم تا هزار شماره‌ی دیگر می‌توانم در مورد رنگ‌ها بنویسم. در واقع از سوژه‌هایی که چپکی نگاهم می‌کنند خجالت می‌کشم و توبه‌ام را می‌شکنم به قول عرفا! این بار جدا امیدوارم از پس کارها بر بیایم. دوباره بیایم بنویسم امروز هم تمام شد و یادداشت و هزار و یک کار دیگرم را به سلامت از گردنه‌ی حیران گذراندم و بعد از سر شادی فریاد مستانه‌ای سر بدهم و بروم در خواب زمستانی تا دوشنبه‌ی هفته‌ی بعد! 


سلام دوشنبه! سلام یک رسم مسلمانی ست که گوینده‌ی آن داد می‌زند: تو از من در امانی، امیدوارم که تو هم با من مسلمانی کنی امروز! 

۱ نظر ۳ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان