سودی نکند فسونگر چالاکم...

در همه‌ی عالم که می‌گردم، یتیم‌تر از خودم نمی‌بینم، آن هنگام که دلم هوایِ نجف کرده و دستم به دامانش نمی‌رسد. 

۱ نظر ۰ لایک

مرغِ تسبیح گوی

از وقتی مامان صبح‌های زود قرآن می‌خونه٬

از خواب بلند نمی‌شم٬ 

پر می‌کشم! 

خدا لذت آلارم به این قشنگی رو نصیبتون کنه.

۰ نظر ۴ لایک

پناه بر تو

خدایا!

به تو پناه می‌برم از «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک» گفتنی که همراه با آن ته دلم از نگرانی تعلقاتم می‌لرزد.

معبودا!

به تو پناه می‌برم از «اللهم عجل لولیک فرج» خواندنی که به دلم می‌اندازد «می‌خواهی بیاید و آبروی توی روسیاه را بریزد؟»

پروردگارا!

به تو پناه می‌برم از وحشتی که از «اللهم اجعلنی مطمئنة بقضائک ... صابرة علی نزول بلائک» به من دست می‌دهد.

رئوفا!

به تو پناه می‌برم از آن «لعنتی قسم خورده» که خودش را می‌زند به موش مردگی و توی خون من می‌گردد و جای من فکر می‌کند، نفس می‌کشد و حرف می‌زند. به تو پناه می‌برم از اینگونه مکری که با من می‌کنی؛ پناه کسی که وحشت زده‌ی واقعی و تنهای حقیقی است.


پ.ن: دلم می‌خواهد سفرنامه‌ی کربلایم را کامل کنم، راستش فکر می‌کردم روزی یکی اش را می‌توانم بنویسم؛ اما همین که فکر کردم برای نوشتن باقیش باید از فکر نجف خارج شوم، دلم لرزید و قلمم جلو نرفت. امیدوارم خودشان برای ادامه اش کمک کنند. 

۲ نظر ۴ لایک

کریم

میگن یکی از اهالی شام که به قول ما گستاخ و پر رو و دریده (!) بوده، میاد پیش امام حسن مجتبی(ع) و شروع می‌کنه به فحاشی!

امام(ع) بهش میگن: گرسنه‌ای؟

مرد شامی ادامه میده به فحاشی

امام(ع) میگن: تشنه‌ای؟

مرد شامی باز به فحاشی ادامه میده

امام(ع) میگن: غریبی؟

مرد شامی زار زار گریه می‌کنه و ادامه‌ی ماجرا.


*


چه می‌شد به سینه‌های تنگ و خلق‌های تنگ‌تر ما دستی می‌کشیدی و حالمان را خوب می‌کردی که با کمی مسخره شدن و کمی ضایع شدن و شاید کمی فحش شنیدن(!) اینطوری به هم نریزیم و دندانمان به هم ساییده نشود؟ به گرفتاری ما هم مثل آن مرد شامی رحم کن آقا ...

۲ نظر ۵ لایک

مرگ!

چه حسی بهتون دست میده

وقتی نصفه شب از خواب بلند بشید که پروژه‌ی فردا رو تکمیل کنید

و لپ تاپتون طی یک عملیات انتحاری روشن نشدن رو به همراهی با شما ترجیح بده؟

۴ نظر ۲ لایک

ژولیایی!

از مرز چهار میلیون گذشتن تعداد رای دهندگان به ژوله و حیایی یک نکته را ثابت می‌کند: جان به جانمان هم کنند سیاست زده‌ایم!

۰ نظر ۲ لایک

در بن بست بال در بیاور

درسته که گاهی ضربه‌های بدی به آدم می‌زنه روزگار و جوری فیتیله پیچت می‌کنه که نفهمی از کجا خوردی؛ اما موندن بیش از حد توی یه وضعیت و گرفتن یه نتیجه‌ی تلخ از بخشی از عمر برای تمامش به نظرم یه گره محکم به آینده‌ی روشن روبرو می‌زنه. الیته غالبا این نتیجه‌‌ی انتظار زیاد داشتن از دنیاست؛ دنیایی که فرمول واحدش اینه که هر کسی که بهش دلبسته رو بلخره یه جا ناامید کنه. آرزو دارم جز اون دسته از آدم‌ها باشم که از [کمک] دنیا و آدم‌هاش ناامیدن ولی به رحمت خدا و قدرتش امیدوار؛ آدم‌هایی که تجربه‌های تلخشون رو بهانه‌ای نمی‌کنن برای شونه خالی کردن از مسئولیت‌هایی که به عهده دارن.

۰ نظر ۲ لایک

امروز

یه وقتایی بس که تنهایی‌م می‌کنه 

دلم می‌خواد همه‌ی دنیا رو ول کنم

برم بشینم وسط مرقد یه امام زاده‌ی خلوت زار زار گریه کنم

انقدر گریه کنم که بمیرم

مثل خواب دیشب

۱ نظر ۲ لایک

خبرنگاری حرفه‌ی ریزبین هاست

گابریل گارسیا مارکز معتقد است که برای نوشتن یک گزارش عادی باید به اندازه‌ی یک رمان اطلاعات داشت. این نکته نشان می‌دهد که یک خبرنگار باید تا چه حد همه‌چیز را از زیر ذره‌بین خودش رد کند و چقدر سرش همه جا بجنبد. این البته برای منی که بیشتر مواقع عمرم کلی نگرم و جزئیات در حدی که خبرنگاری لازم دارد برایم غالبا بی‌اهمیت است خبر هیجان‌انگیزی نیست.

۰ نظر ۲ لایک

اینجوری

الف خطاب به ج : هیچ کس فکرش رو نمی‌کنه فلان مجری صدا و سیما چقدر کثیفه
د در نقش بر هم زننده‌ی صحنه‌: آره! حتا یه بار هم نرفته دریا خودشو بشوره. در این حد!
۰ نظر ۲ لایک
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان