کربلا ای کاش مسافرت بودم (۵)

قسمت شمالی حرم امیر المومنین(ع)، ما را می‌رساند به وادی السلام؛ از خیابانی که حدود صد متر اولش -اگر اشتباه نکنم- سنگفرش است و باقی اش همه خاک. تمام راه از درب خروجی حرم تا قبرستان، گوش تا گوش، مغازه‌های سوغاتی فروشی نشسته‌اند. «آقا از این تسبیح‌ها بخر»، «آقا تو رو خدا از ما خرید کن»، «آقا بخر پول ما رو زیاد کن»این جمله‌ها اولین و بیشترین جملاتی است که بلافاصله بعد از حریم حرم گوشت را می‌نوازد؛ با لهجه‌ای بین عربی غلیظ و فارسی دست و پا شکسته‌ای که همه‌ی «پنج‌»‌ها درش می‌شوند «بنج»؛ لهجه‌ای که فرزند رفت و آمد بی‌نهایت ایرانی‌هاست به عراق. بابا نمی‌تواند مقاومت کند و یک بسته تسبیح از اویی که می‌خواهد پولش را زیاد کنیم می‌خرد. نگاهی به سراپای مرد تسبیح فروش می‌اندازم. لباسی دارد که کهنگی‌اش داد می‌زند، چند بسته تسبیح چوبی در یک دست و چند متر پارچه‌ی سبز و یک کیسه‌ی مشکی که احتمالا پر است از همان تسبیح‌های چوبی در یک دست دیگر. همین؟ ما این‌ها را بخریم پولش زیاد می‌شود؟ دل سنگ آب می‌شود از دیدن این هارمونی غم و اندوه؛ طوری که باید همانجا یک سکو پیدا کنی، چادرت را بکشی روی سرت و از ته دل زار بزنی به حال فقر و نداری هر کسی که بهش می‌گویند شیعه؛ به حال امثال این مردم که در هیچ کجای مرز‌های اسلامی کم نیستند. در چند قدمی حرم حضرت امیر(ع) این بیشتر از هر جایی سوهان می‌کشد به روح و روانت؛ وقتی بهت گفته‌اند که علی(ع) همان نان جویی را که در روز می‌خورد، از خشکی باید با سر زانو می‌شکست و دینار به دینار ثروت خیره کننده‌اش را سفره می‌کرد و اطعام می‌داد. خیلی آنجا یاد امام موسی صدر کردم. امام موسی، آن مرد مهربانی که طرز زندگی کردنش منش و رفتار و عقیده‌ی اهل بیت(ع) را برای مردم امروز به زبان ساده ترجمه کرد. نجات مردم از نداری فرهنگی و اقتصادی چنان همتی می‌خواهد و چنان صبری و البته،  چنان عاقبتی ... ما چه کرد‌ه‌ایم؟ دوست داری زمین همانجا دهان باز کند و تو را ببلعد از شرم.

وادی السلام لطیف است و مهربان و مومن. بزرگترین قبرستان خاورمیانه، با مساحتی نزدیک به ۴۰۰ کیلومتر، از عشق و شوریدگی دور تا دور حرم حضرت امیر(ع) را گرفته. آن قبرستان آنقدر با تو راحت حرف می‌زند که خودت می‌فهمی قسمتی از بهشت است، قبل از این که کسی برایت روایت‌ها را بخواند. اتاقک‌های کوچکی که بالای سر هر مرده‌ای ساخته‌اند و برای برخی در گذاشته‌اند و برخی گنبد، آنجا را بیش از هر چیز به یک شهر-شاید یکی از شهرهای بهشت- شبیه می‌کند. شهری که اگر ساکن آن باشی هر همسایه‌ات می‌تواند مایه‌ی مباهات و فخر فروشی تو به تمام عالمیان باشد؛ از هود و صالح نبی(ع) تا انوار عظیمی مثل علامه قاضی طباطبایی(ره). کمی هم شبیه به معجزه است که هزار و اندی سال در یک مکان مرده دفن کنند و جای خالی باز هم باشد؛ نیست؟ این بار که زیاد فرصت نداشتیم، اما دلم می‌خواهد بار بعد که رفتم وادی السلام٬ وقت خلوتی بروم که بشود راحت‌تر با اهل آن قبور مطهر حرف زد. خیلی دوست دارم بپرسم چه کار کرده‌اند که خدا رخصت داده زیر پای علی(ع) خاک بشوند تا صبح قیامت.

۴ لایک
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
«بعد از این نام من و گوشه‌ی گمنامی‌ها
که غریبان جهان شهره‌ی آفاق‌ ترند»
موضوعات
کربلا ای کاش مسافرت بودم (۱۳)
یادداشت‌های یک زن خانه‌دار (۱۴)
چوپان معاصرطور (۱۵)
ما اینجوری دیدیم (۱۲۲)
اتفاق خودش نمی‌افتد (۷۸)
رج به رج (۱۳)
هنگامه‌ی تب (۳۸)
مداد سفید (۵۰)
خنده ی گشاد (۱۱)
اونی که برام قله ست (۱۶)
اینجور وقتا (۵۷)
مداد سرخ (۱۷)
دیالوگ‌های ماندگار (۴)
تا پخته شود خامی (۱۴)
من ریحانه‌ام (۱۱)
نامه های جمعه (۲)
برکه ی کاشی (۱۲)
کلاس طلیعه (۸)
با توام (۱۲)
پیوند ها
لابلای گل های پیراهنش
یک ذهن مُشَبَّک
نیوفولدر
پرانه ام
سلام
طراح قالب : عرفـــ ـــان قدرت گرفته از بلاگ بیان